خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…
خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی تازه عروس
خان با تعجب به هازار میگه تو معلوم هست که چی میگی؟ هازار میگه کاملا حرفم مشخصه باران با کلافگی رو به قلندر خان میگه چیکار می کنی قلندر خان سر حرف خودت میمونی یا به خاطر پسرت میزنی زیر قول و قرارت؟ قلندر خان بهش میگه حرفم کاملا مشخصه همون حرفی که هازار زد دختر به زور به کسی نمیدیم! باران به شدت عصبی میشه و بهش میگه داری ساز ناسازگاری با خاندان ما میزنی اول پسرت اومد بد پا پس کشید حالا ما رو کشوندین خونتون بعد میگین دختر نمیدین؟ و با عصبانیت از آنجا میرن. بعد از رفتن آنها خان به هازار میگه میدونی چیکار کردی؟ هازار میگه مگه زوری میشه وقتی دل همراه نباشه اون ازدواج نباید سر بگیره. خان با کلافگی میگه مگه تا حالا اینجوری نبوده؟ مگه بحث دل و خواستن بوده؟ کدوم یکی از ماه ها بنا به خواسته دلمون ازدواج کردیم؟ نازگل با شنیدن این حرف جا میخوره و با ناراحتی آنجا را ترک میکند خان هم به طرف اتاقش میره. معتبر به دنبالش میرود تا باهاش صحبت کنه و بهش میگه این چه حرفایی بود که زدی؟ چرا در حق خودت و نازگل بدی می کنی؟ خان شروع میکنه و میگه مگه دروغ میگم؟ من یه نفر رو دوست داشتم که از همشهری های خودمون هم بود اما قلندر خان چی گفت؟ گفتش صلاح اون نیست و کسی که خودش میخواست واسم گرفت اما اینا برای هازار صدق نمیکنه هرچی خواست تا حالا بهش رسیده وقتی هم که نبود دوست داشت هرچه سریع تر بیاد اون یکی پسرش هم که از سربازی بیاد دیگه به من احتیاج نداره. سپس برای خلوت کردن با خودش میخواد از اونجا بره که معتبر سعی میکنه جلوشو بگیره که قلندر خان به معتبر میگه ولش کن بزار بره بعد از رفتنش معتبر گلگی میکنه و میگه چرا جلوشونو نگرفتین قلندر خان؟ او میگه من خانو از خودت بهتر میشناسم بخواد کاری کنه هیشکی جلودارش نیست در ضمن خان عزیز و نور چشم منه من بین بچه هام فرقی نمیزارم معتبر با عصبانیت میگه حالا که کسی پسرمو نمیخواد و اون داره میره منم میرم.
معتبر به اتاقش میره و در حال جمع کردن لباس هایش هست که عایشه پیشش میره و بهش میگه داری چیکار می کنی؟ اگه تو بری ما چیکار کنیم؟ و سعی می کند تا او را منصرف کند اما معتبر میگه دیگه احتیاجی نیست که اینجا باشم یا نباشم وقتی پسرم اینجا نیست. عایشه بهش میگه باشه برو، برو که اینجوری عرصه را برای آسیه باز کنی قرار بود یه نفر دیگه را بفرستیم بره اما تو داری میری کسی که اولین نفر اومده تو این عمارت داره اولین نفر هم داره میره. معتبر با شنیدن حرفهای او دودوتا چهارتا میکنه و میگه راست میگیا چرا من باید برم و وسایلش را دوباره می چیند. عایشه به اتاقش میره و به خودش میگه این چه کاری بود که من کردم! داشت با پای خودش می رفت اونجوری از دستش راحت میشدیم سپس شروع میکنه به سرزنش کردن خودش. شب شیرین به انبار عمو مسلم میره که میبینه فرهاد در چاله مخفیش دراز کشیده و حال خوبی نداره شیرین پیشش میره و میگه این چه سرو وضعیه که داری؟ فرهاد اول فکر میکنه که داره در توهمات خودش صدای شیرین را میشنود اما میبینه که واقعیه. شیرین بهش میگه که مراسم به هم خورد فرهاد حسابی خوشحال میشه. بلا در اتاقش به هازار درباره کارهای زیادی که میکنه میگه سپس ازش میپرسه که تا کی تازه عروس محسوب میشه هازار بهش میگه حالا حالاها تو تازه عروس محسوب میشی تا زمانی که بعدی ازدواج کنه و عمو مسلم هم معلوم نیست ازدواج کنه یا نه سپس هازار برای عوض شدن حالشان تصمیم میگیره تا با همدیگه به بیرون از عمارت بروند.
فردای آن روز وقتی از خواب بیدار میشن بلا به سرعت با پارچ و لگن پیش قلندر خان میره او با دیدنش میپرسه دیشب کجا بودین؟ آنها که حق نداشتن از شهر خارج بشن ولی این کارو کرده بودند به خاطر همین به دروغ به قلندر خان میگه دیشب رفتیم چای خونه قلندر خان جا میخوره و میگه آهان همانجا بود که نوشیدنی خوردین؟ آره؟ بلا سعی میکنه موضوع را بپیچاند اما قلندر خان بهش گفت این راهی که تو داری میری و من رفتم و برگشتم منو سیاه نکن! سر سفره صبحانه به قلندر خان خبر میدهند که تمام راننده های کامیون هایشان وسط راه ماشین را ول کردن و رفتن قلندر به خان میگه سریعاً بپرس ببین ماجرا از چه قراره. خان وقتی مطمئن میشه رو به هازار میگه این دسته گلی هستش که تو آب دادی حالا خودت همه چیزو درست کن! نازگل که فالگوش ایستاده بود حرف هایشان را میشنود و به آشپزخانه میرود و بهشون میگه بدبخت شدیم راننده های کامیون ها وسط راه تو جاده ماشینارو ول کردن و رفتن در آشپزخانه همه جا می خورند آنجا با بلا بد صحبت می کنند. هازار جلوی معتبر را میگیرد و بهش میگه که دفعه آخرش باشه با زنش بدرفتاری میکنه همان موقع خان از راه میرسه و میگه اگه تکرار بشه چیکار می کنی؟ آنها در حال بحث کردن هستند سپس هازار با بلا به طرف اتاقشان می روند و هازار سریع چمدان هایشان را میبندد آسیه پیششون میره و سعی میکنه تا منصرفش کنه اما او دست بردار نیست و به طرف در خروجی عمارت راهی میشن خان جلوشو میگیره و میگه آره باید در بری مثل بچگیات همیشه فرار میکردی. بلا سعی می کند تا نظرش را برگرداند که موفق هم میشود و به عمارت برمیگردد و آسیه به خاطر برپشتن پسرش خوشحاله و معتبر حرص میخوره. یکی از کارگر ها پیش خان و هازار میره و میگه باران اومد و چند برابر پولی که بهشون می دادی را به کارگر ها داد و رفت سپس بهشون میگن که به خاطر پول پا پس نکشیدند و زن و بچه مان را تهدید کردن….