خلاصه داستان قسمت ۲۳ بخش دوم سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳ بخش دوم سریال برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.
عمه گوهر پیش روحانی فردوس رفته است و درباره اتفاقاتی که پیش آمده با او حرف می زند و به او کنایه می زند که او می گوید من ازمیرزایی قول هایی گرفتم که عمه گوهر میگه زمین میرزا ولی به خاطر بدهی به پدر من واگذار شده و حالا خود میرزایی اومده تا زمینی کهحق من است را ازم بگیرد…
روحانی آن جا از شنیدن حرف های عمه گوهر جا می خورد و می گوید من از این چیز ها اطلاع نداشتم و عمه گوهر هم
حبیب به شرکت منصور رفته است، منصور در حال حرف زدن با یکی از مشتری ها که جنس هایش به دستش نرسیده است، می باشد. حبیب به او یک چک روز می دهد و از منصور سراغ نرگس را می گیرد که او می گوید مادرت زنگ زد گفت حال پدرتون خوب نیست، نرگسهم سریع دست نگار و گرفت و رفت…
سهیلا و امیر در حیاط دانشگاه با هم نشسته اند و حرف می زنند امیر بهش میگه من حبیب و بهتر از همه می شناسم و تا وقتی کهزهرشو به شما نریزه، ول نمی کنه، منم می خوام بهتون کمک کنم و اگر اجازه بدید می تونم به شما و خواهرتون کمک کنم و تلافی حبیببرام اهمیتی نداره…
سیمین به دفتر وکیلش رفته و درباره حسابدار با او حرف می زند و او می گوید بهتر فعلا باهاش مدارا کنید تا هیچ سند و مدرکی جا بهجا نشود و دادخواست طلاق هم برای بعد عید می رود.
سیمین سرش در دفتر و کاغذ است که سهیلا به کنارش می رود و درباره شرایط باهاش حرف می زند و می گوید حسابداری امیر عالیه ومی تونیم رو کمکش حساب کنیم ولی سیمین میگه خودم شخص بهتری و تو سرم دارم که سهیلا کنجکاو میشه و ازش می پرسه و سیمینبرای این که جواب نده میگه برای شام شامی لپه درست کن و او را دست به سر می کند، اما به نظر می آید که می خواهد از احمد کمکبگیرد.
پگاه و دانیال با سعید بازی می کنند و همه دور هم نشسته اند که سیمین به آن جا زنگ می زند و با نسرین حرف می زند…
سعید و احمد به اتاق پایین رفته اند و نسرین هم بعد از آن پایین می رود و می گوید سیمین ازمون خواسته همین فردا بریم تهران وصداش جوری بود که نتونستم بهش نه بگم…
احمد مقاومت می کنه ولی نسرین میگه که سیمین داره از حبیب جدا میشه و هر طور که شده باید بریم تا بهش کمکم کنیم…
منصور و حبیب در راه هستند و می خواهند به خانه خاله حبیب بروند، صبح روز بعد آن ها به آن جا می رسند و حبیب به دم در می رودکه نرگس می بینتش و بهش می گوید خیلی دیر اومدی حبیب و گریه می کند.
حبیب ساکت در مراسم پدرش نشسته است. از سرفی دیگر مادرش آهو خانم حسابی بی تابی می کند و حالش خوش نیست…
نسرین و احمد و سینا به تهران رفته اند و نسرین قبل از همه چی به مغازه سهیلا می رود و می خواهد با هم به خانه بروند که سهیلا ازنسرین می خواد باهاش خواهرانه حرف بزند.
احمد با شنیدن حرف سهیلا، سینا را از او می گیرد و آن ها را تنها می گذارد و می رود. سهیلا شروع به تعریف کردن از حال این روزهایش بهش می گوید و دلش می خواد که مثل قدیما دوباره دور هم جمع شن ولی نسرین میگه که دیگه هیچی مثل قبل نمیشه و حرفسیمین را به میان می کشد که او می گوید سیمین حسابی بیچاره شده و ازتون قول می خوام که هیچ جوره تنهاش نذارید…
آن ها همه با هم به خانه می روند و سیمین کلی ازشون استقبال می کند و سینا را بغل می کند.
حبیب در خانه بعد از مراسم پدرش با نرگس حرف می زند و می گوید از بی عرضگیه تو ما به این روز افتادیم که نرگس میگه همه چیتقصیر تو بود و تو راه کج رفتی ولی ما داریم تاوان میدیم…
حبیب حسابی خودش و دست بالا گرفته ولی نرگس میگه خدا بهمون رحم کنه که خالشون برای خوردن غذا صداشون می کنه و آن ها میروند…
نسرین به جون خونه افتاده و همه جا را تمیز می کند و سهیلا میگه اصلا حال سیمین خوب نیست و با هم حرف می زنند که خود سیمینهم از راه می رسه و کنارشون میشینه و کلی با هم گپ می زنند که احمد با کپسول گاز از راه می رسه و سیمین او و نسرین را به پذیراییدعوت می کنه تا باهاشون حرف بزنه…
احمد بعد از شنیدن حرف های سیمین بهش میگه که اگر من دخالت کنم ممکنه حبیب سر لج بیوفته که سیمین میگه حداقل هر پیشنهادیکه دارین بهم بدین تا بهترین کار و بتونم انجام بدم…