خلاصه داستان قسمت ۵۳ سریال ترکی قهرمان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۳ سریال ترکی قهرمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. “قهرمان” محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است و در ترکیه مخاطبان و طرفداران زیادی دارد. سریال ترکی قهرمان Şampiyon جدیدترین سریال تولگاهان ساییشمان بازیگر محبوب ترکیه ای می باشد که دارای داستانی درام و غم انگیز می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ تولگاهان سایمشان، ییلدیز چاگری آتیکسوی و امیر اوزیاکیشیر در سریال قهرمان به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۵۳ سریال ترکی قهرمان

خلاصه داستان سریال ترکی قهرمان

فیرات بولوکباشی ملقب به قفقاز قهرمان سابق بوکس بوده و در مسابقه قهرمانی رقیبش رو شکست میده ولی رقیب همونجا خونریزی مغزی میکنه و میمیره و این ماجرا زندگی فیرات رو زیر و رو میکنه و خونه و کار و همسرشو از دست میده و با پسرش تنها میمونه. بعد از هفت سال فیرات برای درمان پسرش که تب مدیترانه ای داره به ۶۰۰ هزار لیره نیاز پیدا میکنه و برای همین باز مجبور میشه به رینگ بره…

قسمت ۵۳ سریال ترکی قهرمان

فیرات ناراحتی شاهین را می بیند و به او می گوید که بوکس یک مجادله است و بوکسور کسی است که مقاومت می کند و حالا شاهین باید مقاوم باشد و در زندگی اش نبازد. بعد هم اضافه می کند: «شاهین، همه فکر میکنن قفقاز قویه اما کسی که واقعا قویه فیرات بولوک باشیه که با هر مشکلی دست و پنجه نرم کرده. ازت میخوام فیراتو الگوی خودت قرار بدی و خودتون بازی. » شاهین اما با ناراحتی انجا را ترک می کند و در کنار ساحل به شدت گریه می کند. کمی که آرام می شود به باشگاه برمی گردد و ظفر به او می گوید: «بوکس فقط تو رینگ نیست شاهین. ما همه پشتتیم. بوکس مثل زندگی تو گوشه هم هست. » و به گوشه ی رینگ اشاره می کند. تانسل سراغ سونا می رود و به او می گوید برای اینکه نیت خوبش را نشان بدهد قراردادش با کرم را پاره می کند و از او می خواهد که باز با هم باشند اما سونا می گوید که بعد از همه این اتفاقات امکان ندارد دوباره انها با هم باشند. تانسل چشمانش پر از اشک می شود و قصد رفتن می کند که سونا از او می پرسد: «به نظرت الیسا آلاداغلی چجور ادمیه؟ » تانسل می گوید: «تا جایی که میدونم خطرناکه. ازش دور بمون. »

نسلی به خواست کرم به دیدنش می رود. بعد هم اب پاکی را روی او می ریزد و می گوید: «تنها چیزی که واست مهمه حرصته… تنها چیزی که میخوای قهرمانیه. واسه همین برای حرف زدن دوباره ی ما اول مشخص کن الویتت چیه… » و بلند شده و می رود. موجلا که از سرهات ناامید شده و حتی با رفتن به محل کار او محل ندادن سرهات به او متوجه شده که باید از راه دیگری دل او را به دست بیاورد. او به باشگاه رفته و برای فیرات با شرمندگی و خجالت زیادی تعریف می کند که جای گونش را او لو داده بوده. فیرات سعی می کند آرامش خودش را حفظ کند اما با عصبانیت از او می خواهد که گورش را گم کند و دیگر در زندگی او یا سرهات سرک نکشد و به التماس ها و گریه های موجلا هم توجهی نمی کند. ظفر با فیرات درد دل می کند و می گوید که کلی مشکل و بدهی دارد و نمی داند چطور می تواند به همه شان رسیدگی کند. فیرات کمی فکر می کند و پیشنهاد می دهد که دوباره مسابقه را شروع کنند و او هم وارد رینگ می شود. ظفر با خوشحالی قبول می کند. تانسل به در خانه ی سونا می رود و به کرم می گوید که برای اینکه راه قهرمانی را برای او باز کند تصمیم گرفته مسابقه ای با یکی از قهرمان بوراک با او ترتیب بدهد تا بعدش هم ورود او به مسابقات آلمان راحت بشود.

کرم می گوید که فکر خوبی است اما با یاداوری حرف های نسلی از تانسل می خواهد که کمی به او فرصت فکر کردن بدهد. از طرفی فردا صبح شاهین به دیدن او می رود و از او می خواهد که به باشگاه برگردد و حداقل به خاطر نسلی هم که شده دوباره جزوی از باشگاه باشد. کرم به فکر فرو می رود. سونا تمام مدت، الیف را زیرنظر دارد. او متوجه می شود که الیف با وکیل درویش ملاقات می کند و فردا صبح خبر مرگ درویش به گوش همه شان می رسد. تانسل به سونا زنگ می زند و می گوید: «یادته پرسیدی الیف چجور ادمیه؟ مطمئن باش تو مرگ درویش دست داشته! » سونا با عجله بیرون می رود تا این خبر را به فیرات بدهد. از طرفی وقتی رئیس بیمارستان به الیف زنگ می زند و از او می خواهد جنازه درویش را تحویل بگیرد، الیف توجهی نمی کند. یامان و فیرات با او صحبت می کنند و راضی اش می کنند تا همراه فیرات برای تحویل درویش بروند.

همان موقع سونا از راه می رسد و فیرات را گوشه ای می کشد و هرچیزی که از الیف می داند را می گوید و اضافه می کند: «این دختر داره ازتون سو استفاده میکنه. با مرگ درویش مطمئن باش الان بالاسر همه ی کارای اون الیفه! » فیرات که این باور این حرف ها برایش سخت است به فکر فرو می رود. کشتی گیر معروف آلمانی که در بین قهرمانان رتبه ی ۹ را دارد به دیدن تانسل می رود و از او می خواهد که هرچه زودتر برایش یک مسابقه ترتیب بدهد و پیشنهاد می دهد که با قفقاز باشد. از طرفی، ظفر به هرکسی زنگ می زند تا برایش مسابقه ای با قفقاز ترتیب بدهد قبول نمی کند و اعصابش بهم می ریزد. همان موقع تانسل به او زنگ می زند و پیشنهاد مسابقه را می دهد. ظفر که از او دل خوشی ندارد با تردید به فکر فرو می رود که قبول کند یا نه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا