داستان کامل قسمت سیزدهم سریال بی همگان از شبکه ۳
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال بی همگان به کارگردانی بهرنگ توفیقی و تهیه کنندگی مهران مهام را می خوانید، با ما همراه باشید. این سریال روایتگر زندگی امیرعلی شخصیت اصلی سریال بی همگان است، او پس از آزادی از زندان در تلاش می باشد تا سال های از دست رفته را جبران کند و زندگی تازهای را برای خود بسازد، اما سرنوشت شرایط دیگری را برای او رقم می زند و او برای رسیدن به خوشبختی ناگزیر است تا با مشکلات بزرگتری دست و پنجه نرم کند و…
آقا کرامت به همراه مریم در مسیر خانه هستند که آقا کرامت بی جون روی صندلی می نشیند، مریم هول شده میگه، من می خوام برم شرکت اسلان، بهتره شما برین خونه و استراحت کنید که او قبول نمی کند و همراه مریم می رود…
مریم به پدر شوهرش میگه دوس ندارم بچه هام متوجه به قتل رسیدن پدرشون بشن و تو وجودشون بذر کینه بکارم، بهتره بهشون بگیم پدرشون با موتور تصادف کرده تا یه عمر تو فکر انتقام نباشن…
الناز بعد از این که امیرعلی جوابشو نمیده به فاطمه هم زنگ می زنه اما فاطمه هم جواب نمیده و در جواب مادرش میگه نمی دونم چی بهش بگم… الناز هم نگران به مهشید میگه نه خودش و نه خواهرش جواب نمیدن و هر طور که شده باید برم خونشون تا یه خبری ازشون بگیرم، مهشید هم هر چی سعی می کنه جلوشو بگیره موفق نمیشه و الناز کار خودش را می کند…
مریم و آقا کرامت با هم به شرکت رفتند، شاپور هم آن جا است، آقا کرامت از او سوال می کنه این جا چیکار می کنی که او میگه اومدم وسایل و جمع و جور کنم تا این جا رو تحویل بدیم و لازم به اجاره دادن نباشد…
مریم از شاپور می پرسه اسلان این جا مواد جاساز کرده یا نه که او میگه نه و شروع به حاشا کردن می کند و آقا کرامت هم پشت دست شاپور بلند می شود ولی مریم بی تفاوت شروع به گشتن پروتئین ها می کند و مواد های جاساز شده را از میان آن ها در می آورد…
الناز به خانه پدر و مادر امیرعلی رفته و بلاخره متوجه میشه که چه اتفاقی برای امیرعلی افتاده و حالش حسابی خراب می شود، آقا قاسم به او میگه اگر قصد داری کمکی به پسرم بکنی از زندگیش برو بیرون و فرامموش کن… الناز مات و مبهوت به او نگاه می کند که ریحانه خانم دخالت می کند و می گوید الان وقت این حرفا نیستش ولی آقا قاسم حرف خودش را می زند و می رود…
ریحانه خانم که حال الناز را مساعد نمی بیند بعد از رفتن آقا قاسم او را آروم می کند و بهش قول میده که هر خبری شد او را در جریان قرار بدهد…
امیرعلی در سلولش نشسته که یکی از هم بندی هاش به سمتش میره و سر حرف را باهاش باز می کند ولی امیرعلی تنها در سکوت نگاهش می کنه و هیچی نمی گه، آن مرد هم که می بینه او حرف بزن نیست، خودش را معرفی می کند و بعد از گفتن این جا به هیچ کس اعتماد نکن، می رود…
مریم به همراه عموش آماده شده تا به بچه هاش خبر فوت پدرشون را بدهد، شاپور هم بنر تسلیتی که برای اسلان آماده کرده را روی دیوار نصب می کند و هر کسی به یک شکل در خانه برای مراسم عزاداری آماده شده است…
مریم قصد داره مقداری پول به پدر شوهرش بده که او قبول نمی کنه و میگه خودم به اندازه کافی دارم، شاپور هم همان لحظه از راه می رسد و می گوید همه کار ها را انجام دادم …
مریم نگران میثم شده و دلش شور می زند، آقا کرامت برای این که او را آرام کند بهش میگه خودم میرم دنبالش و مریم دوباره رو به شاپور تاکید می کنه تمام دارایی اصلان را به خیریه بده که او میگه پاکش می کنم و به خودتون بر می گردونم ولی مریم قبول نمی کند و ازش می خواد همون کاری که گفته را انجام بدهد…
مراسم خاکسپاری اسلان شروع شده، خانواده امیرعلی به آن جا رفته اند به آقا کرامت تسلیت می گویند که او رو از آن ها بر می گرداند و به سمت مریم میره تا با هم به خانه بروند…
الناز تنهایی رفته کلانتری تا بتواند سراغی از امیرعلی بگیرد، رضا آن جا است و آن دو هم دیگر را می بینند؛ بعد از احوال پرسی، الناز به او میگه هر طور شده باید با وکیل امیرعلی حرف بزنم تا بتونم وقت ملاقات بگیرم و امیرعلی را ببینم بعد هم به سمت ریحانه خانم که در حال صحبت با آقای وکیل است، می رود و بعد از تمام شدن حرف های آن دو خواسته خودش را مطرح می کند و آقا وکیل هم بهش میگه اگر شرایط مهیا بود، خبرتون می کنم…
چند لحظه بعد، امیرعلی از راه می رسد و همگی به سمتش می روند و اولین جلسه دادگاه، شروع می شود، به نظر میاد که همه به بخشش آقا کرامت امید دارند، اما او آب پاکی را روی دستشان می ریزد و می گوید من از خون پسرم نمی گذرم…
بیرون از دادگاه رضا قصد داره با آقا کرامت حرف بزنه که شاپور دخالت می کنه و مانع این کار می شود… الناز به دنبال امیرعلی می رود تا باهاش حرف بزنه که امیرعلی بهش میگه ما آدمای مناسبی برای هم نیستیم و باید هر چی سریع تر بری پی زندگیتو و بی اهمیت به حرف های الناز می رود…