خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
صبح، خانم بزرگ آن لباس زیبا و مجلسی را به زلیخا میدهد تا تنش کند. زلیخا نمیداند که ماجرا چیست و با کنجکاوی، کاری که خانم بزرگ میخواهد را انجام میدهد. خانم بزرگ میگوید که آنها قرار است جایی بروند. سپس خانم بزرگ و دمیر و زلیخا، از خانه بیرون می آیند و سوار ماشین می شوند. ثانیه و فادیک و غفور از دیدن زلیخا در آن لباس و در کنار خانم بزرگ و دمیر، به شدت شوکه می شوند. ثانیه دوباره عصبی می شود و مدام شروع به گله و کنایه زدن میکند. خانم بزرگ میگوید که قرار است برای دیدن کسی به خانه شان برود. دمیر او را مقابل خانه ای پیاده کرده و سپس از زلیخا میخواهد که جلو بنشیند. زلیخا که معذب است، با ناراحتی به حرف دمیر گوش میدهد. در خانه، ثانیه به شدت عصبی است و غفور سعی دارد او را آرام کند.او به ثانیه میگوید که زلیخا قربانی هوس دمیر خواهد بود و چند روز بعد دمیر او را کنار خواهد گذاشت. دمیر، زلیخا را به یک رستوران شیک می برد که فقط آنها مشتری حاضر رستوران هستند و میزی تزیین شده داخل حیاط برای آنها چیده شده. او یک هدیه گردنبند قیمتی به زلیخا می دهد و در جواب کنجکاوی زلیخا، بی مقدمه میگوید که قرار است با او ازدواج کند و برای عادت کردن به سبک زندگی جدیدش، او را به این مکان آورده است. زلیخا شوکه شده اما چیزی نمیگوید. ییلماز از اینکه همه نامه هایش بی جواب مانده، ناراحت است و در زندان به فکر فرو می رود و به یاد روزهای خوش با زلیخا می افتد. روز بعد، زلیخا پیش خانم بزرگ می رود و به او میگوید که نمیتواند این پیشنهاد را قبول کند و از خانم بزرگ میخواهد که اجازه بدهد به استانبول برگردد و به زندگی خودش برسد.
خانم بزرگ به او میگوید که از این به بعد باید طبق خواسته او زندگی کند، و باید با دمیر ازدواج کرده و دمیر تصور کند که بچه ییلماز، متعلق به خود اوست. او میگوید که اگر زلیخا قصد رفتن داشته باشد، دمیر نیز به ییلماز کمک نمیکند و او اعدام خواهد شد. اشک در چشمان زلیخا حلقه می زند و میفهمد که باید بخاطر زنده ماندن ییلماز، قربانی شود. ثانیه و غفور متوجه می شوند که موضوع جدی است و دمیر قرار است با زلیخا ازدواج کند. ثانیه از شدت حسادت و خشم، ماتم زده می شود. وقتی شرمین ماجرا را می فهمد، شوکه شده اما بخاطر طرز رفتارهای خانم بزرگ، نمیتواند چیزی بگوید. روز عروسی فرا می رسد و زلیخا بدون اینکه واکنشی نسبت به اتفاقات داشته باشد، مانند مرده متحرک در لباس عروس ایستاده است. دمیر پیش او آمده و میگوید که امیدوار است زلیخا نیز به زودی به او علاقه مند شود. کمی بعد، همه در حیاط منتظر هستند تا زلیخا برای مراسم عقد بیرون بیاید. زلیخا از ویلا بیرون آمده و لب رودخانه رفته است و قصد دارد خودش را از روی پل پایین پرت کند تا به زندگی خودش و بچه اش پایان بدهد.