خلاصه داستان قسمت ۱۵۷ سریال ترکی زن (کادین)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵۷ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

خلاصه داستان سریال زن
در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است
قسمت ۱۵۷ سریال ترکی زن (کادین)
او با عصبانیت به سارپ می گوید: «اونا الان باید صدامو بشنون وگرنه از نگرانی دیوونه میشن! تو از قصد اینکارو کردی آره ؟ از قصد شارژر خراب خواستی تا من نتونم به مادرم اینا زنگ بزنم؟ » سارپ چیزی نمی گوید و بعد بهار چشمش به دوروک و نیسان می افتد که با ناراحتی به آنها خیره شده اند و پشت میز صبحانه منتظر آنها هستند. بهار برای اینکه آنها را ناراحت نکند زود می گوید: «یا به خاطر اینکه شوخی کردی صبحونه مون سرد نشه؟ اول صبحونه بخوریم و بعد به شارژر فکر می کنیم. » آنها چهار نفری دور میز می نشینند و بهار دوروک و نیسان را می بوسد. دوروک می گوید: «بابام رو هم ببوس! » بهار نمی داند چه کند که نیسان با ناراحتی می گوید: «چون بابامون ازدواج کرده مامان نمیتونه اونو ببوسه دوروک جون! وقتی با یکی ازدواج کنی نمیتونی کس دیگه رو ببوسی. » سارپ از این حرف شرمنده می شود و دوروک می گوید: «پس چرا مامان بزرگم با بابابزرگ ازدواج کرده ولی منو خیلی میبوسه! » بهار یک باره زیر خنده می زند و با این کارش بچه ها هم خنده شان می گیرد. او می گوید: «چون اعصابم خرد شده خنده ام گرفت! » سارپ هم لبخند محوی می زند و بعد همگی دور هم به خوردن صبحانه ادامه می دهند. صبح زود عارف و انور به همراه شیرین به راه افتاده اند تا به خانه ی سوات بروند. در طول مسیر شیرین مدام در مورد ییلز می پرسد که باعث می شود انور به یک بار عصبانی بشود و فریاد بزند:« چرا کنجکاوی؟ ها؟ تو نمیدونی همه این اتفاق ها به خاطر تو شده؟ ییلز به خاطر تو مرده پس فقط ساکت باش!» شیرین چیزی نمی گوید و از او می خواهد که آرام باشد. آنها به خانه ی سوات می رسند. سوات از انها رو برمی گرداند و وقتی عارف و انور از او می خواهند که جای بهار را به آنها بگوید سوات می گوید که از چیزی خبر ندارد.
عارف عصبانی می شود و یقه او را می چسبد و می گوید که بهار کجاست؟ سوات از افرادش می خواهد آنها را از خانه بیرون بیندازند و بعد وقتی شیرین می خواهد با او صحبت کند سوات بدون اینکه به صورتش نگاهی بیندازد، می گوید: «به سلامت! » جیدا به خاطر مرگ ییلز وارد شوک بزرگی شده و با به یادآوردن این که ییلز به خاطر اینکه او را از دست یکی از آن افراد مسلح که یقه ی جیدا را چسبیده بوده، نجات بدهد کشته شده بیشتر گریه می کند. او خودش را به خاطر اینکه چند روزه به ییلز اهمیت نداده و همیشه با او جنگ و دعوا داشته سرزنش می کند. خدیجه سعی می کند او را آرام کند و جیدا می گوید بهتر است به سردخانه بروند تا پیش ییلز باشند. سر میز صبحانه، نیسان می گوید که دیشب خواب ییلز را دیده و بهار هم خوشحال می گوید او هم اتفاقا دیشب ییلز را در خواب دیده است. بعد دوروک می گوید: «مامان، بابا اجازه داده که خاله ییلز و آصلی و تونج میتونن اینجا بیان. » بعد سارپ می پرسد: «من میدونم آصلی و تونج دوستاتون هستن اما نمیدونم از کجا هستن؟ » دوروک و نیسان می گویند که انها همسایه روبرویی انها هستند و با هم خیلی بهشان خوش می گذرد. سارپ با شنیدن این خبر ناراحت می شود و دیگر چیزی نمی گوید. پیرل و مونیر پیش سوات می روند. مونیر به سوات می گوید: «چیزی که تو فکر پیرل خانم هست رو من قبول نمیکنم اما گوش نمیده. » سوات هم که میداند درمورد چه صحبت می کنند سعی می کند پیرل را منصرف کند اما پیرل تصمیمش را گرفته.
سارپ دوباره سعی می کند با بهار صحبت کند اما بهار به او روی خوش نشان نمی دهد و بعد می گوید: «من میدونم تو خیلی متاسفی. میدونم وقتی ما فکر میکردیم مردی تو هم فکر میکردی ما مردیم. اما فقط یه چیزو نمیتونم درک کنم این که تو ازدواج کردی و دوتا هم بچه داری و در برابر اونا و همسرت هم مسئولیت داری. » سارپ سعی می کند به او توضیح بدهد اما بهار می گوید که اصلا نمی خواهد چیزی را بشنود و فقط می خواهد این خطری که تهدیدشان می کند زودتر حل بشود. بعد هم تصمیم می گیرد بیرون برود تا بتواند شارژر جدیدی بخرد تا به مادرش خبر بدهد که حالش خوب است. سارپ سعی می کند او را منصرف کند اما بهار به حرف او گوش نمی دهد. سارپ پیش بچه ها می ماند و با انها بازی می کند که زنگ در خانه به صدا درمی آید. نیسان با خوشحالی می رود تا در را باز کند و سارپ هم همراه دوروک به دم در می آید و با پیرل و دو پسرش روبرو می شود.