خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شرمین وقتی میبیند که دمیر و زلیخا نیمه شب از استانبول آمده اند، به ماجرا شک کرده و از اینکه هونکار به او به دروغ میگوید که آنها برای گردش به استانبول رفته بودند، حرصش میگیرد. صباح الدین از اینکه زلیخا موفق به فرار و دیدن ییلماز نشده، ناراحت می شود. او از غرولندهای شرمین عصبی شده و بار دیگر موضوع طلاق را پیش میکشد، اما شرمین میگوید که او نمیتواند طلاق بگیرد و باید به پای یکدیگر بمانند. در بیمارستان، ییلماز که به هوش آمده و حالش بهتر است، سعی دارد فرار کند. او به بهانه رفتن به دستشویی، به همراه مامورین به سرویس رفته و سپس از پنجره فرار میکند. هنگامی که مامورین متوجه می شوند دنبال او میگردند، اما ییلماز را پیدا نمیکنند. هونکار پنهانی از دمیر در مورد پیدا کردن زلیخا می پرسد. دمیر ماجرا را تعریف کرده و سپس میگوید که او دیگر به ییلماز کاری ندارد و برای او وکیل نگرفته است و حکم ییلماز به او ربطی ندارد. در این حین، صباح الدین به بهانه سر زدن، پیش زلیخا آمده و بابت موفق نشدنش به او دلداری میدهد. زلیخا بخاطر کمک صباح الدین از او تشکر میکند. صبح، هونکار با زلیخا حرف زده و بابت فرار کردنش او را سرزنش میکند و به او گوشزد میکند که دیگر باید ییلماز را برای همیشه فراموش کند. از زندان با دمیر تماس گرفته و خبر میدهند که ییلماز فرار کرده است. دمیر هول شده و سریع به همراه اسلحه اش به سمت ژاندارمری می رود و به آنها میسپارد که هر طور شده، ییلماز را پیدا کنند تا به آدانا نرسد. در خانه، از طرف دمیر یک هدیه برای زلیخا می آید.
زلیخا جعبه را باز کرده و یک گرامافون و رادیوی بزرگ میبیند و آن را گوشه خانه میگذارند. شرمین با دیدن گرامافون حرصش گرفته و حسادت میکند. او از ترس اینکه با به دنیا آمدن بچه دمیر،به دختر او ارثی نمیرسد، به همراه دوستش و به پیشنهاد او، پیش یک رمال رفته و داروی دست سازی برای سقط کردن بچه میگیرد. سپس به خانه آمده و برای زلیخا دسر درست میکند. در خانه، بتول، دختر شرمین با او تماس گرفته و مشغول صحبت است. در این حین، صباح الدین پای یخچال رفته و دسر را میخورد. بعد از قطع تماس، شرمین وقتی متوجه قضیه می شود از صباح الدین حرصش میگیرد. در خانه، زلیخا مشغول دوختن لباس نوزادی است. دمیر کنار او نشسته و از این کار زلیخا لذت می برد. صباح الدین بخاطر خوردن دسر، حالش بد شده و دل درد میگیرد. او متوجه می شود که شرمین به عمد داخل دسر سم ریخته تا به زلیخا آسیب بزند او با شرمین دعوا کرده و با عصبانیت به سمت خانه دمیر می رود. شرمین با ترس دنبال او رفته و التماس میکند که چیزی به دمیر نگوید.صباح الدین به دمیر میگوید که حال او بد است و دمیر سریع سوار ماشین می شود تا او را به بیمارستان ببرد. دمیر از زلیخا نیز میخواهد که همراهش بیاید تا کنار او باشد.