خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ثانیه و فادیک از آشپزخانه بیرون می روند و گولتن در حال جمع کردن وسایل است که ناگهان از پنجره، ییلماز را میبیند و به شدت شوکه می شود. هونکار در اصطبل است که ییلماز از پشت سر به او حمله و با چاقو او را تهدید میکند تا جای زلیخا را به او بگوید. او به روی هونکار می آورد که خبر دارد که او به عمد به پلیس گزارش داده تا او را از آنجا ببرند. هونکار که حسابی ترسیده، انکار کرده و سپس میگوید که زلیخا آنجا نیست و بعد از رفتن ییلماز او نیز از آنجا رفته است، اما ییلماز حرف او را باور نمیکند. همان لحظه، غفور از پشت سر با چماق به سر ییلماز می زند و او را بیهوش میکند. سپس کشان کشان بیرون می برد. گولتن گوشه ای پنهان شده و این صحنه را میبیند. حال صباح الدین بهتر شده و بعد از تمام شدن سرم آنها به خانه برمیگردند. غفور، ییلماز را سوار ماشین کرده و به گوشه جاده کنار ژاندارمری می برد.ییلماز بخاطر این کار غفور با او بحث کرده و او را تحقیر میکند و میگوید که به حساب او نیز خواهد رسید. غفور به ییلماز میگوید که دیگر دنبال زلیخا نگردد، زیرا او دیگر مال کسی است. ییلماز با شنیدن این حرف شوکه می شود. غفور، تیر هوایی می زند و از آنجا می رود. مامورین از پاسگاه بیرون آمده و ییلماز را داخل می برند و بازداشت میکنند. صبح، هونکار غفور را به اصطبل صدا زده و بخاطر اینکه جان او را نجات داده بود، به او پاکتی پول میدهد. بعد از رفتن هونکار، گولتن با داد و فریاد پیش غفور آمده و میگوید که او ییلماز را کشته است و این پول خون او است. غفور شوکه شده و با عصبانیت میگوید که او ییلماز را نکشته و تحویل پلیس داده است. سپس از خیره سری گولتن عصبی شده و او را به شدت کتک می زند. گولتن به خانه رفته و فقط گریه میکند.
کمی بعد، ثانیه و فادیک به خانه رفته و متوجه گریه گولتن می شوند. غفور به دروغ میگوید که گولتن را در حال نامه نوشتن برای ییلماز دیده بود و برای همین او را کتک زده. سپس میگوید که باید او را زودتر شوهر بدهند. در خانه، ثانیه به هونکار میگوید که گولتن مریض شده و امروز نمیتواند کار کند. زلیخا نیز این خبر را می شنود. سر زمین، دمیر از اینکه محصولات باغ همسایه از محصولات آنها خیلی بیشتر است و زمین آنها ثمره کمی داشته ، از عدم رسیدگی غفور عصبانی شده و متوجه می شود که او برای زمین هزینه کافی را نکرده است.او به غفور میگوید که لیاقت سرکارگری را ندارد و باید این کار را از او بگیرد. غفور با شنیدن این حرف آشفته می شود. شب، زلیخا به همراه یک کاسه سوپ به خانه پیش گولتن می رود، ولی با صورت کبود او مواجه شده و میفهمد که او کتک خورده است. او اصرار دارد تا بداند علت کتک خوردن گولتن چه بوده، اما گولتن که حسابی کلافه است، نمیتواند چیزی به زلیخا بگوید و از اتاق بیرون می رود. زلیخا پیش ثانیه آمده و از او در این باره سوال میکند. ثانیه با پررویی میگوید که این قضیه به زلیخا ربطی ندارد. زلیخا از بی ادبی او عصبانی شده و از او میخواهد که درست حرف بزند. ثانیه، با تهدید به زلیخا میگوید که در مورد او همه چیز را میداند و اگر دهان باز کند، او را از خانه بیرون میکنند.
زلیخا با تعجب و حرص به او نگاه میکند و به اتاقش می رود. ثانیه در مقابل کنجکاوی هونکار، میگوید که زلیخا بخاطر بارداری کمی اعصابش به هم ریخته است و مشکلی بین آنها نیست. غفور پیش هونکار رفته و به او میگوید که دمیر او را به کم کاری متهم کرده و میخواهد او را بیرون کند. هونکار میگوید که او اجازه این کار را نمیدهد. شب وقتی که دمیر این خبر را به هونکار میدهد، هونکار با او مخالفت میکند، اما دمیر تصمیمش عوض نمی شود. در آشپزخانه، ثانیه با خوشحالی به فادیک میگوید که مطمئن است که زلیخا رازی دارد ، زیرا از تهدید او ترسیده است. فادیک از او میخواهد که زیاد با زلیخا کاری نداشته باشد زیرا برای او دردسر خواهد شد. از ژاندارمری با دمیر تماس گرفته و خبر میدهند که ییلماز آنجاست. دمیر سریع به همراه اسلحه به آنجا می رود. او با دیدن ییلماز، شروع به کتک زدن او کرده و اسلحه را روی گردن ییلماز میگذارد . همان لحظه، جنگاور، دوست دمیر که او را تعقیب کرده بود ، داخل بازداشتگاه آمده و جلوی دمیر را میگیرد.