خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

جنگاور، دمیر را بیرون آورده و او را آرام می‌کند.دمیر موضوع را برای جنگاور توضیح نمی‌دهد. جنگاور او را به خانه می رساند. دمیر به همراه هونکار که با نگرانی منتظر او بوده، به اصطبل می رود و موضوع را به او میگوید. او سپس به روی هونکار می آورد که از خواهر و برادر نبودن زلیخا و ییلماز مطلع بوده و ییلماز همان روز اول در زندان این موضوع را به او گفته بود. هونکار خودش را به آن راه زده و در ظاهر شوکه می شود. دمیر میگوید که این موضوع را پنهان کرده بود، زیرا نگران مخالفت هونکار بابت این ازدواج بوده است. با این حال او اطمینان دارد که بچه مال خود اوست. هونکار نیز تعریف میکند که شب گذشته ییلماز به آنجا آمده و قصد کشتن او را داشته، اما غفور او را نجات داده است. ییلماز در بازداشتگاه، به این فکر میکند که تنها هدفش کشتن دمیر است و اگر زنده بماند، او را زنده نخواهد گذاشت. شب هنگام خواب، ثانیه سعی دارد در مورد زلیخا از غفور حرف بکشد، اما فایده ای ندارد. صبح روز بعد، دمیر دوباره کارها را به غفور می سپارد. غفور با خوشحالی از هونکار تشکر میکند و سراغ کارها میرود. ییلماز را به همراه چند مامور به زندان استانبول برمیگردانند. هونکار برای خرید تصمیم دارد بیرون برود. زلیخا که در خانه مانده، بعد از بیرون رفتن هونکار سریع سمت تلفن رفته و به زندان زنگ می زند. او پای تلفن می شنود که ییلماز از بیمارستان فرار کرده اما در آدانا دستگیر شده و حالا در حال برگشت است. همان لحظه، هونکار بخاطر خرابی ماشین دوباره داخل خانه آمده و گوشی را از زلیخا میگیرد. زلیخا بخاطر پنهان کردن این قضیه با هونکار دعوا میکند. سپس قیچی خیاطی را روی شکم خود گذاشته و تهدید به کشتن خود و بچه میکند.

هونکار با خونسردی او را تشویق می‌کند. زلیخا که توانایی این کار را ندارد، با عصبانیت قیچی را انداخته و گریه میکند. ییلماز به زندان استانبول می‌رسد. کمی بعد ، ولی، برادر ناتنی زلیخا را به سلول می آورند. ییلماز با دیدن او عصبانی شده و به او حمله میکند. ولی برای حرص دادن ییلماز میگوید که زلیخا با دمیر ازدواج کرده و حالا دیگر ثروتمند شده و او را فراموش کرده است. ییلماز با شنیدن این خبر شوکه شده و ولی را کتک می زند‌. سلول شلوغ شده و همه با یکدیگر مشغول دعوا می شوند. در این میان، یک نفر به فانوس خورده و بخاطر ریختن بنزین، باعت آتش گرفتن سلول می شود. صبح روز بعد، هنگام صبحانه‌، ثانیه دوباره با زلیخا بد حرف می زند. زلیخا عصبی شده و او را تهدید میکند و میگوید که کاری میکند که او را از آنجا بیرون کنند. ثانیه به شدت حرصش گرفته و به آشپزخانه می آید و زیر گریه می زند. فادیک به او میگوید که مشخص است که او راز پنهانی ندارد. سر میز صبحانه، رادیو روشن است و اخبار، در مورد آتش سوزی زندان استانبول خبر میدهد و در بین اسامی کشته شدگان، نام ییلماز را نیز میخواند. زلیخا با شنیدن این خبر، بیهوش شده و به زمین می افتد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا