در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیهای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی آن ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.
زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمیداند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما میشود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه میگیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا میشوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانهای را میآفریند.
قسمت ۲۰ سریال ترکی عشق از نو
زینب غیر مستقیم به فاتح ابراز علاقه کرده و از او میخواهد که رابطه جدیدی را شروع کنند. فاتح از خوشحالی جا میخورد و قبول میکند که با یکدیگر قرار بگذارند. او میخواهد زینب را ببوسد، اما همان لحظه خدمتکار داخل می آید و میگوید که مادربزرگ، گلسوم، با فاتح کار دارد. فاتح حرصش میگیرد. زینب و فاتح به سالن می آیند و فاتح دوباره میخواهد زینب را ببوسد، اما همان لحظه فهمی به سالن می آید و سراغ سلین را از فاتح میگیرد. فاتح دوباره عصبی می شود و میگوید که حتما با دوستانش بیرون رفته و کمی دیگر برمیگردد. او سپس با سلین تماس میگیرد و سلین میگوید که در ترافیک گیر کرده است. فاتح و زینب پیش گلسوم می روند و مریم را میبینند. مریم با دیدن زینب متأثر و خوشحال می شود. او به فاتح میگوید که دیگر قصد خرید شرکت آنها را ندارد و برنامه هایش تغییر کرده است. شوکت با فاتح تماس میگیرد و به او هشدار میدهد که مراقب زینب باشد تا هیچ زن غریبه ای به او نزدیک نشود. فاتح نیز قبول میکند، اما به مریم شک نمیکند. مریم موقع رفتن، خداحافظی گرمی با زینب میکند. کمی بعد فهمی دوباره می آید و میگوید که با پلیس تماس میگیرد تا سلین را پیدا کند. فاتح به دروغ میگوید که سلین آمده و به اتاقش رفته تا بخوابد.
فهمی به سمت اتاق سلین می رود تا او را ببیند. فاتح و زینب سریع تر به اتاق سلین می روند و فاتح از زینب میخواهد که روی تخت به جای دراز بکشد و پتو را روی سرش بکشد. فهمی به اتاق می آید و با دیدن زینب، تصور میکند که او سلین است و خیالش راحت می شود. صبح روز بعد، زینب با یک شاخه گل بالای سر فاتح می آید و او را بیدار میکند. سپس از او میخواهد آماده شود تا او را برای صبحانه به جایی ببرد. آنها لب دریاچه می روند و فاتح از این کار زینب لذت می برد. بعد از صبحانه زینب از فاتح میخواهد که با مته تماس بگیرد و سپس خودش نیز با فادیک تماس میگیرد تا با هم برای رفتن به جایی قرار بگذارند. در اسکله، کامل و جواد مشغول خالی کردن جعبه ماهی ها هستند. آنها از کار خسته شده و از اینکه اورهان سرکار نیامده شاکی می شوند و تصمیم میگیرند اعتصاب کنند. آنها روی زمین می نشینند و شعار میدهند و میگویند که نیروی اضافه می خواهند. کمی بعد اورهان می آید و وقتی شوکت اعتصاب کامل و جواد را میبیند، از اورهان میخواهد که آن دو را از قایق بیرون بیندازد.
فادیک در خیابان منتظر آمدن زینب و فاتح است. ارتان او را میبیند و میخواهد با او صحبت کند. او میگوید که مطمئن است که زینب هنوز او را دوست دارد. فادیک کلافه شده و به ارتان اهمیت نمیدهد و وقتی فاتح می آید، سوار ماشین می شود. ارتان با تاکسی آنها را تعقیب میکند. شوکت از اورهان میخواهد که دوباره به خانه فهمی برگردد و حواسش به زینب باشد و مدام او را تعقیب کند، زیرا یک نفر دنبال زینب است و میخواهد او را اذیت کند. اورهان با زینب تماس میگیرد و به بهانه اینکه میخواهد سلین را ببیند، با آنها همراه می شود. سلین نیز بخاطر اورهان می رود. آنها همگی به زمین پینت بال می روند و لباس مخصوص می پوشند و شروع به بازی میکنند. یادگار برای خرید گوشت به قصابی می رود. قصاب به او میگوید که میخواهد برادر زاده اش را برای شاهزمیت، دختر آیفر که همسایه آنهاست، خواستگاری کند.