خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

بچه زلیخا به دنیا می آید. قابله به هونکار میگوید که بچه، پسر است. هونکار با خوشحالی، بچه را به بغل زلیخا میدهد. دمیر وارد حیاط شده و همان جا، ییلماز را میبیند. او به ییلماز حمله میکند و آنها با یکدیگر درگیر می شوند. گولتن از پنجره آشپزخانه، آنها را میبیند و با دیدن ییلماز شوکه می شود. همان لحظه، غفور به کمک دمیر آمده و او نیز ییلماز را کتک می زند. آنها ییلماز را سر زمین برده و غفور دست های او را با طناب به تراکتور می‌بندد. دمیر به ییلماز میگوید که باید زلیخا را فراموش کند. ییلماز با عصبانیت، میگوید که هرگز این کار را نمیکند و زلیخا را پس می‌گیرد. غفور به دستور دمیر، تراکتور را روشن کرده و ییلماز را روی زمین می‌کشاند. هر بار که او این کار را میکند، ییلماز روی حرف خود می ماند و دمیر دوباره دستور حرکت میدهد. خدمتکاران و شرمین پشت در اتاق زلیخا ایستاده اند. هونکار بیرون آمده و خبر زایمان زلیخا را میدهد. شرمین از اینکه بچه سالم و به خصوص پسر است، حرصش میگیرد. کمی بعد، صباح الدین برای سر زدن و معاینه‌ زلیخا پیش او می آید. زلیخا با ناراحتی، از نبود ییلماز در این لحظه به او میگوید. صباح الدین او را دلداری داده و میگوید که دیگر باید ییلماز را فراموش کند و فقط به پسرش فکر کند. هنگامی که او بیرون می آید، هونکار از او میخواهد که مقابل بقیه تظاهر کند که بچه زود به دنیا آمده است. او وانمود میکند که دمیر و زلیخا قبل از عروسی بچه دار شده اند، اما صباح الدین خودش خبر دارد که بچه از ییلماز است.

جنگاور سر زمین می رود تا به دمیر خبر به دنیا آمدن بچه را بدهد. او وقتی ییلماز را در حال شکنجه می بیند، جلوی دمیر را میگیرد. ییلماز در این حین فرار میکند. دمیر به سمت ییلماز شلیک میکند و ییلماز که تیر خورده، داخل رودخانه می افتد. جنگاور، به دمیر میگوید که پدر شده و دمیر سریع به سمت خانه می رود. او با دیدن نوزاد، خوشحال شده و زلیخا را بغل میکند و از او تشکر میکند. ییلماز روی آب است. گولتن سمت رودخانه رفته و ییلماز را که در حال تقلا کردن است، از آب بیرون میکشد. او ییلماز را به خانه های کاهی کارگران مزرعه می برد و از نظیره، یکی از زنان آنجا میخواهد که به ییلماز پناه دهد. حال ییلماز خیلی بد است و گولتن با نگرانی سراغ صباح الدین رفته و ماجرا را به او میگوید و از او کمک میخواهد. صباح الدین به همراه گولتن پیش ییلماز می رود. او متوجه گلوله شده و میگوید که باید گلوله را از تن او در بیاورد دمیر و غفور کنار کانال آب رفته و دنبال ییلماز می‌گردند. دمیر میگوید که باید با چشم خودش ببیند که ییلماز مرده است و از غفور میخواهد که جنازه او را هر طور که شده پیدا کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا