خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۳۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
دمیر با عصبانیت به سمت خانه رفته و نگهبانان دم در را بخاطر ورود ییلماز دعوا میکند. او وقتی داخل می رود، به هونکار میگوید که داخل جوب افتاده و لباسهایش خیس شده است. هونکار ابتدا حرف او را باور نمیکند و نگران می شود. سپس جنگاور تماس گرفته و تایید میکند که دمیر داخل جوب افتاده و برای همین لباسهای او را پوشیده است. ولی و شرمین و فسون در رستوران نشسته و مشغول غذا خوردن هستند. ولی میگوید که او در استانبول شرکت ماشینهای آمریکایی دارد و به آدانا آمده تا شعبه جدیدی در آنجا باز کند. کمی بعد وقتی که فسون می رود ، ولی و شرمین تنها شده و ولی با او خصوصی صحبت میکند تا در مورد دمیر چیزی بگوید. شب در خانه، شرمین دوباره با صباح الدین بحث میکند و صباح الدین مثل همیشه بحث طلاق را پیش میکشد. شرمین که از ولی خوشش می آید و تصور میکند او فردی بسیار پولدار است، این بار به راحتی قبول کرده و میگوید که حاضر به طلاق گرفتن است. ییلماز به خانه فکلی برگشته و اسلحه را به او میدهد و بابت بی اجازه برداشتن آن معذرت خواهی میکند. سپس میگوید که بیش از این به او زحمت نمیدهد و قصد دارد از آنجا برود. فکلی میگوید که آن خانه برای هر دوی آنهاست و هدف او این است که با کمک یکدیگر، از خانواده یامان ها انتقام بگیرند. او میگوید که کشتن راه حل انتقام نیست، بلکه باید آرام و با تدبیر، از طریق ضربه زدن به آنها انتقام گرفت. ییلماز کنجکاو است که علت دشمنی فکلی را با خانواده دمیر بداند.
فکلی ماجرا را برای او تعریف میکند و میگوید که بخاطر یامان ها به زندان افتاده، و سپس میگوید که زن و بچه هایش را هنگامی که برای ملاقات او به زندان می آمدند، در تصادف از دست داده و دادستان حتی اجازه شرکت در تشییع جنازه را به او نداده است. یکی از افراد دمیر که وظیفه گشتن دنبال ییلماز را داشت، با دمیر تماس گرفته و قرار میگذارد. او برگه ای به دمیر میدهد که داخل آن نام صاحبان زمین های بزرگ چکوراوا است. دمیر با دیدن نام ییلماز به عنوان صاحب دو زمین، شوکه و عصبانی می شود و نمیفهمد که ماجرا چیست. او موضوع را به جنگاور و هونکار نیز میگوید. او مطمئن است که کسی پشت ییلماز است که با او در زندان آشنا شده است. دمیر تصمیم میگیرد صبح به استانبول برود تا این قضیه را پیگیری کند.او طبق معمول، به زلیخا میگوید که برای کار به استانبول می رود. سپس از غفور میخواهد که به شدت مراقب خانه و افراد خانه باشد. هونکار و زلیخا و حامینه در حیاط نشسته اند. هونکار داخل می رود و سپس زلیخا برای آوردن شیر بچه به اتاق می رود. حامینه، کالسکه عدنان را به دست گرفته و وقتی کسی پیش او نیست، از خانه بیرون می رود. در آشپزخانه، فادیک با کنایه به ثانیه میفهماند که چیزی بین گولتن و صباح الدین است. ثانیه عصبانی شده و از او میخواهد که دیگر چنین حرفی را تکرار نکند. وقتی زلیخا به حیاط می آید و میبیند که عدنان نیست، با نگرانی تمام خانه را میگردد. او با فریاد میگوید که پسرش گم شده و همه شروع به گشتن میکنند. امینه، عدنان را با کالسکه به جاده برده و سپس کالسکه را گوشه ای رها میکند و خودش به گشت و گذار مشغول می شود. یک نفر کالسکه بچه را میگیرد و میبرد.