خلاصه داستان قسمت ۳۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۳۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شب، هونکار به آشپزخانه رفته و از غفور میخواهد که برای خرید پودر بچه به داروخانه برود. هنگامی که غفور بیرون می رود، دم در یکی از کبابی های معروف و اعیان شهر، ییلماز و افرادش را میبیند که داخل می روند. او متعجب شده و به خانه برمیگردد. خانواده دمیر سر میز شام هستند و زلیخا در حال کنایه و گله کردن از دمیر، بخاطر صحبت نکردن با او در مورد کارهایش است. همان لحظه، غفور رسیده و به بهانه ای دمیر را بیرون می کشاند و سپس ماجرا را به او میگوید. دمیر و غفور سریع سوار ماشین می شوند تا به آدرس رستوران بروند. وقتی آنها به رستوران می رسند، ییلماز آنجا نیست. گارسون به دمیر میگوید که کمی پیش آقا ییلماز رفته است. دمیر با شنیدن کلمه آقا برای ییلماز عصبی می شود. ییلماز داخل ماشین خود کمی بالاتر از رستوران نشسته و دمیر و حرص خوردن او را هنگام بیرون آمدن میبیند. دمیر به خانه برگشته و به زلیخا که در بیخبری خوابیده است، خیره می شود. صبح روز بعد، جنگاور که از استانبول برگشته، مستقیم به خانه دمیر آمده و با هم به اتاق کار دمیر می روند. او لیست زندانیان را به دمیر میدهد. سر میز صبحانه، هونکار و زلیخا نشسته اند. هونکار روزنامه را برداشته و با دیدن آگهی فوت علی رحمت فکلی، شوکه می شود. دمیر با گشتن لیست زندانبان، به اسم فکلی می رسد و جا می خورد. او میفهمد که کسی که پشت ییلماز است، فکلی است. سپس با عصبانیت میگوید که تمام این سالها فکلی را بخاطر قتل پدرش بخشیده بود، اما او دوباره به آنها ضربه زده است. همان لحظه هونکار به اتاق دمیر می آید. دمیر به او میگوید که فکلی به ییلماز کمک میکند. هونکار روزنامه را به دمیر نشان میدهد و میگوید که چنین چیزی امکان ندارد، زیرا فکلی مرده است.
دمیر بیشتر عصبی می شود. زلیخا داخل اتاق آمده تا باز هم از کارها خبر بگیرد، اما دمیر عصبانی می شود و او را بیرون می فرستد. زلیخا با حرص و ناراحتی در حالی که کفری شده، به اتاق می رود. ییلماز در کارخانه، روزنامه را میبیند و از خبر فوت فکلی متعجب می شود. فکلی به اتاق ییلماز می آید و وقتی ییلماز در این باره سوال میکند، فکلی میگوید که حکمتی در این کار است. نیمه شب، وقتی که دمیر خواب است، زلیخا بیدار شده و به اتاق کار دمیر می رود تا با گشتن داخل کشوهای او، چیزی را که آنها پنهان میکنند را بفهمد. دمیر بیدار شده و به اتاق می آید. او مقابل زلیخا، کشو را باز میکند و میگوید که در کشو فقط اسلحه وجود دارد و چیزی از او مخفی نیست. روز بعد، هونکار به زلیخا میگوید که شب به یک مهمانی بزرگ در کلوپ شهر دعوت هستند. آرایشگر به خانه آمده تا زلیخا را حاضر کند و دمیر نیز یک پیراهن زیبا برای زلیخا فرستاده است. زلیخا حاضر شده و شب، همگی به سمت مهمانی می روند دمیر و خانواده به همراه جنگاور و زن او، سر یک میز می نشیند. کمی بعد، ییلماز که حسابی به خودش رسیده، در یک کت و شلوار شیک و مجلل وارد می شود. زلیخا ناگهان نگاهش به ییلماز افتاده و شوکه می شود.