خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۳۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
فکلی، نقشه کارگاه صنعتی که دمیر قرار است آن را بسازد را از معمار گرفته و در حال بررسی آن است. ییلماز پیش فکلی آمده و میگوید که شب به حرفهای او فکر کرده و شاید حق با او باشد و زلیخا در واقع خوشبخت نباشد. او میگوید که هر طور شده باید با زلیخا حرف بزند. سپس بی اهمیت به فکلی، از خانه بیرون می آید. صباح الدین برای معاینه زلیخا به خانه دمیر می آید. سپس به دمیر غیر مستقیم می فهماند که او اشتباه میکند و با کارهایش فقط زلیخا را زجر میدهد. دمیر عصبی شده و به او حق دخالت نمیدهد. زلیخا بیدار شده و به هونکار که بالای سر اوست میگوید که میخواهد با دمیر صحبت کند و واقعیت را بگوید و همه چیز را تعریف کند، زیرا دیگر طاقت این وضعیت را ندارد. هونکار میگوید که دمیر خودش از ابتدا همه چیز را میدانسته است. زلیخا میگوید که در مورد عدنان نیز به او خواهد گفت. هونکار با تحقیر به زلیخا میگوید که او با فهمیدن پولدار بودن ییلماز میخواهد سراغ او برود. زلیخا عصبانی می شود و میگوید که پول ییلماز برای او اهمیتی ندارد. هونکار به او میفهماند که اگر دمیر بفهمد که عدنان بچه او نیست، برای او بد تمام می شود و او باید بین ییلماز و پسرش یکی را انتخاب کند. زلیخا از این حجم بی رحمی یامان ها کلافه می شود. ییلماز در مسیر رفت، با ماشین به پسر یک چوپان از اهالی زمین دمیر می زند و فوری او را به بیمارستان می رساند. دمیر پیش جنگاور می رود. جنگاور بخاطر اینکه شب گذشته برای دمیر دعوا کرده، اما دمیر او را تنها گذاشته و سریع از مراسم رفته بود، از او ناراحت است.
دمیر برای او توضیح میدهد که زلیخا از زنده بودن ییلماز خبر نداشته و شوکه شده بود و برای همین او را به سمت خانه برده و برایش حادثه به وجود آمده است. هونکار، بچه را پیش زلیخا می آورد. زلیخا که از شب گذشته پسرش را ندیده بود، با شوق و ترس دوری اش او را بغل میکند. جنگاور برای تعمیر ماشینش به تعمیرگاه می رود. او از افراد آنجا می شنود که ییلماز، کارخانه بزرگ پنبه ریسی را که سالها کسی توان خریدش را نداشت، خریده است. جنگاور با عصبانیت پیش دمیر آمده و موضوع را به او میگوید. سریال روزگارانی در چکوروا قسمت ۳۸ صباح الدین پیش زلیخا می آید تا او را معاینه کند. زلیخا از او برای دیدن ییلماز کمک میخواهد، اما صباح الدین از زلیخا میخواهد که ییلماز را فراموش کند زیرا برایش دردسر می شود و او از شر یامان ها خلاصی ندارد. هنگامی که صباح الدین از اتاق بیرون می آید، هونکار در اتاق را به روی زلیخا قفل می کند. زلیخا به شدت عصبی می شود. غفور ماجرای تصادف را فهمیده و سریع پیش هونکار آمده و این خبر را میدهد. ییلماز به همراه حسن، پدر بچه و مادر او، در بیمارستان و پشت در اتاق عمل منتظر هستند.