خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۴۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
زلیخا در نهایت درماندگی، ماشه را کشیده و به خودش شلیک میکند، اما اسلحه فشنگ ندارد. زلیخا با گریه مجبور می شود که سوار ماشین دمیر بشود. در کارخانه ییلماز، او ماشین های صنعتی جدید برای تولید نخ خریداری کرده و آورده است. او به کارگران نوید تولید بالا و شرایط خوب را میدهد و میگوید که با آمدن دستگاه های جدید، آنها به کارگران بیشتری نیاز خواهند داشت و هیچکس بیکار نمی شود. کارگران همگی خوشحال می شوند.دمیر زلیخا را به خانه آورده و وقتی می شنود که مادرش در بیمارستان بستری شده، فوری به سمت بیمارستان می رود. زلیخا با پریشانی همه جا را به دنبال پسرش میگردد اما او را پیدا نمیکند. او از خانه بیرون رفته و سمت خانه جنگاور می رود تا از زن او در مورد پسرش سوال کند، اما میبیند که عدنان آنجا نیست. صباح الدین که تصمیمش را برای طلاق گرفته است، چمدانهای خود را جمع کرده و سپس با بتول تماس میگیرد و به او خبر میدهد که قصد جدایی از شرمین را دارد.سپس سمت ماشین رفته و چمدانها را جابجا میکند. او گولتن را میبیند و به او میگوید که از آنجا می رود. فادیک و زن های کارگر با دیدن گولتن و صباح الدین دوباره پشت سر او حرف می زنند. جنگاور پیش دمیر آمده و به او خبر میدهد که زلیخا همه جا را به دنبال پسرش میگردد. زلیخا در پارک نشسته و گریه میکند. در آشپزخانه، ثانیه و گولتن و فادیک مشغول کار هستند که ناگهان ثانیه حالت تهوع گرفته و حالش بد می شود. او حدس می زند که باردار باشد و خوشحال می شود، اما به کسی چیزی نمیگوید.
زلیخا به خانه برگشته و روی پله دم در می نشیند و از روی عجز و ناتوانی، گریه میکند. گولتن پیش او می آید تا دلداری اش بدهد، اما زلیخا حاضر نیست با او حرف بزند. گولتن میگوید که دمیر او را تهدید کرده بود و مجبور بود که کاغذ یادداشت را به ییلماز بدهد. در کارخانه، ییلماز که ماشین های صنعتی جدید را آورده، مشغول بررسی آنهاست. کارگران کار با ماشین ها را یاد گرفته و کارخانه در حال پیشرفت است در شرکت دمیر، او با عصبانیت در خال دعوا با کارکنان خود است زیرا کارشان را درست انجام نداده و بس نظمی ایجاد شده است. شرمین در خانه متوجه می شود که صباح الدین وسایلش را برداشته و او را ترک کرده است.شرمین از این قضیه عصبی می شود. همان لحظه، ولی با شرمین تماس گرفته و با او صحبت میکند و به دروغ از او تعریف میکند تا اعتماد او را جلب کند. شب در خانه، ثانیه به غفور خبر میدهد که باردار است و غفور به شدت خوشحال می شود، تماس ثانیه از او میخواهد تا زمانی که مطمئن نشده، به کسی چیزی نگویند.