خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۴۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۴۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

دمیر به خانه یکی از کارگرانی که بچه اش را به آنها سپرده است می رود و به عدنان سر می زند. سپس بدون بچه به خانه برمی‌گردد. زلیخا در اتاق همچنان مشغول گریه کردن است و هیچ اهمیتی به دمیر نمی‌دهد. روز بعد در رستوران، ییلماز به همراه چند نفر از افراد هم سطح خود برای نهار نشسته و مشغول صحبت هستند. دمیر نیز به رستوران آمده و سر میز پشتی می نشیند. ییلماز در مورد موفقیت های کاری اش صحبت میکند و دمیر عصبی می شود. لیوان داخل دست او بخاطر فشار می شکند و او به دستشویی می رود تا حرصش را خالی کند. شرمین سر قرار با ولی می رود. ولی بخاطر پولهایی که از شرمین گرفته بود، به او یک چک ضمانت میدهد. شرمین ابتدا نمیخواهد چک را قبول کند اما بخاطر اصرار شرمین قبول میکند. او سپس تمام جواهرات خود را به ولی میدهد و از او میخواهد که در مناقصه شرکت کند. دم مزرعه دمیر، پستچی می آید و فادیک سریع جلو رفته و برگه را از او میگیرد. او متوجه می شود که برگه از طرف دادگاه برای شرمین است. سپس آن را به خانه پیش هونکار می برد. هونکار با خواندن برگه متوجه می شود که صباح الدین قصد دارد شرمین را طلاق دهد. فادیک به هونکار میگوید که بین صباح الدین و گولتن چیزی است و همه در مزرعه در مورد آنها حرف می زنند. هونکار از حرف فادیک عصبانی شده و او را دعوا میکند. فادیک با گریه بیرون می آید. شرمین که تازه به خانه رسیده، با دیدن فادیک کنجکاو می شود. فادیک با گریه به او میگوید که گولتن و شوهر او رابطه دارند و این وسط او باید حرف بشنود.

شرمین شوکه شده و با عصبانیت سراغ گولتن می زود و به او حمله میکند. غفور و ثانیه بیرون آمده و جلوی او را میگیرند. هونکار بیرون آمده و شرمین را داخل می برد. شرمین با گریه میگوید که به صباح الدین شک کرده بود، اما فکر نمی‌کرد که او با گولتن باشد. هونکار میگوید که او به گولتن اعتماد دارد و امکان ندارد چنین اتفاقی افتاده باشد. در خانه غفور، او گولتن را دعوا میکند. گولتن با گریه میگوید که او چنین کاری نکرده و فقط ییلماز را دوست دارد. غفور با شنیدن اسم ییلماز عصبانی شده و گولتن را داخل اتاق می اندازد. در خانه فکلی، ییلماز از او سوال میکند که او چرا میخواهد که دیگران فکر کنند که مرده است. فکلی میگوید که زیرا آنها تصور خواهند کرد که فکلی میراثش را برای ییلماز گذاشته، و آن نیز به زودی بخاطر بی تجربه بودن ییلماز تمام می‌شود و آنها خطری احساس نمی‌کنند. روز بعد، هونکار با صباح الدین صبحت کرده و به او میگوید که مطمئن است که بین او و گولتن چیزی نیست و حتما گولتن در مورد ییلماز با او حرف می‌زده و کمک می‌خواسته است. صباح الدین به روی هونکار می آورد که از ماجرای زلیخا و ییلماز با خبر است و آنها ظلم بزرگی در حق زلیخا کرده اند. هونکار جا خورده و سپس میگوید که نمی شود به گذشته برگشت و چیزی را عوض کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا