خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

غفور به همراه یکی از کارگران سر زمین که مردی سن بالا بچه دار است، به خانه آمده و از گولتن میخواهد که قهوه بیاورد. گولتن متوجه نیت غفور می شود و با ناراحتی به اتاق می رود و گریه میکند. کمی بعد، غفور با آن مرد حرف زده و قرار عقد میگذارد. سپس از ثانیه میخواهد که گولتن را صدا بزند. ثانیه که از این کار غفور عصبی و ناراحت است، به اتاق گولتن می رود ، اما متوجه می شود که گولتن نیست و داخل یک نامه خداحافظی کرده و قصد خودکشی دارد. ثانیه با اضطراب نامه را به غفور نشان میدهد و هر دو به دنبال گولتن می‌گردند. گولتن به سمت طویله کنار جاده می رود. ییلماز سر زمین آمده تا به کارگران سر بزند. نظیره ماجرای شایعه در مورد گولتن و صباح الدین را برای او تعریف میکند. ییلماز نظیره را سوار ماشین میکند تا به سمت مزرعه بروند و او گولتن را ببیند. نظیره داخل رفته و متوجه می شود که گولتن نامه نوشته و رفته است. ییلماز سریع سوار ماشین شده و همه جا به دنبال گولتن میگردد. او به سمت طویله رفته و گولتن را که همان لحظه خودش را با طناب دار زده است، پایین آورده و نجات میدهد. غفور به سمت طویله می رود، اما با ییلماز رو به رو شده و ییلماز با چاقو او را تهدید کرده و میگوید که از این به بعد گولتن در خانه او زندگی میکند. غفور که حسابی ترسیده، از ییلماز میخواهد به او رحم کند و او را رها کند، زیرا ثانیه حامله است. ییلماز بخاطر ثانیه، غفور را رها کرده اما به او میگوید که دیگر حق ندارد سراغ گولتن را بگیرد. غفور به خانه رفته و ماجرا را به ثانیه میگوید.

آنها نمی‌دانند که باید به هونکار در این باره چه بگویند. غفور به هونکار میگوید که گولتن را برای مدتی به روستا فرستاده است. صباح الدین با چمدانها به خانه برمی‌گردد و با دعوا به شرمین میگوید که فقط بخاطر گولتن بیچاره برگشته تا پشت سر او حرف نزنند. گولتن در خانه فکلی است و از این به بعد برای آنها کار میکند. او از اینکه پیش ییلماز است خوشحال است و به خاطر نجاتش از او تشکر میکند. شب، دمیر به خانه آمده و می فهمد که زلیخا باز هم از اتاق بیرون نیامده و غذا نخورده است. او پیش زلیخا می رود. زلیخا با گریه التماس میکند که پسرش را به او بدهد و قول میدهد که دیگر اسمی از ییلماز نبرد و فرار نکند. دمیر او را سوار ماشین کرده و دم خانه کارگر می برد و از پشت شیشه، عدنان را به او نشان میدهد. سپس به زلیخا میگوید که به یک شرط عدنان را به او برمیگرداند. او از زلیخا میخواهد که با ییلماز تماس بگیرد و با او فرار بگذارد. صبح روز بعد، ییلماز با خوشحالی حاضر شده تا سر قرار برود، هرچند نگران است که باز هم تله ای در کار نباشد. او در رستوران نشسته و منتظر زلیخا است. دمیر حسابی به زلیخا رسیده و لباس خوب و جواهرات او را به گردنش آویخته و او را به رستوران می فرستد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا