خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۴۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
زلیخا سر قرار با ییلماز به رستوران می رود. او سعی خودش را میکند تا خونسرد باشد و خودش را بی تفاوت نشان دهد. سپس در مقابل کنجکاوی ییلماز میگوید که دمیر او را مجبور به ازدواج نکرده و او نیز به دمیر علاقه پیدا کرده بوده است. ییلماز به شدت عصبی شده و دیگر باور میکند که زلیخا به زور با دمیر ازدواج نکرده و به او خیانت کرده است. او از رستوران می رود. زلیخا بخاطر وضعیت ایجاد شده گریه میکند. زلیخا به خانه برمیگردد و حالا که خواسته دمیر را در ازای داشتن پسرش انجام داده، به اتاق می رود و پرسش را بغل کرده و گریه میکند. کمی بعد دمیر به اتاق آمده و با زلیخا حرف می زند و میگوید که او از روز اول عاشق زلیخا شده بود و از رابطه او و ییلماز خبر نداشته و عشق او دست خودش نیست او از زلیخا انتظار درک دارد. زلیخا بخاطر پسرش سکوت کرده و بی تفاوت است. او سپس میگوید که تقدیرش را قبول کرده و بخاطر پسرش زندگی میکند. دمیر خوشحال شده و میگوید که مطمئن است روزی زلیخا عاشق او می شود. ییلماز با ناراحتی به خانه می رود و فکلی از رفتار او متوجه می شود که قرار او خوب پیش نرفته است. ییلماز میگوید که زلیخا با زبان خودش گفته است که دمیر را دوست دارد. فکلی میگوید که شاید دمیر او را مجبور کرده است. ییلماز کلافه شده و میگوید که احتیاجی به دلداری ندارد و دیگر این واقعیت را قبول کرده است. گولتن حرفهای ییلماز را شنیده و از اینکه ییلماز حقیقت را نمیداند ناراحت می شود. سپس برای آنها چای می برد.
روز بعد، زلیخا و دمیر به رستوران می روند . دمیر به زلیخا پیشنهاد میدهد که برای تفریح به سفر بروند، اما زلیخا بخاطر کوچک بودن عدنان قبول نمیکند. ییلماز به کارخانه می رود و به غذای کارگردان رسیدگی میکند. کارگران از اینکه ییلماز برای آنها غذاخوری درست کرده، خوشحال هستند و از او تشکر میکنند. شب در خانه دمیر سر میز شام، صباح الدین به خانه آمده و با عصبانیت ماجرای گولتن و دعوای شرمین و او را تعریف میکند. دمیر متعجب شده و با عصبانیت غفور را صدا می زند و از او میخواهد که همه اهالی را جمع کند. او مقابل خانه رفته و کارگران را بخاطر تهمت زدن و درست کردن شایعه در مورد گولتن دعوا میکند و دنبال مقصر اصلی که شایعه را درست کرده میگردد.