خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۵۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۵۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

وقتی دمیر می فهمد که مقصر اصلی پخش شایعه در مورد گولتن، فادیک بوده است، با عصبانیت با او برخورد کرده و او را از خانه بیرون میکند و میگوید که باید سر زمین برود. فادیک با گریه التماس میکند که او را ببخشند، اما فایده ای ندارد. فادیک وسایلش را جمع کرده و با ناراحتی و درماندگی به کپر ها می رود.غفور و ثانیه به دروغ به هونکار گفته اند که گولتن را به روستا فرستاده اند تا اوضاع کمی آرام شود. ثانیه از این بابت آشفته است. هپنکتا به آشپزخانه آمده و به ثانیه و غفور میگوید که گولتن را به خانه برگردانند. غفور میگوید که فردا به روستا دنبال گولتن می رود. صبح روز بعد، ییلماز داخل شهر می رود و به وضعیت مغازه ها و کارگران رسیدگی میکند. همزمان زلیخا نیز به همراه زن جنگاور برای خرید بیرون رفته و آنها یکدیگر را می‌بینند، سپس بی اهمیت به یکدیگر می روند. شب در خانه، دمیر دوباره از ثانیه سراغ گولتن را میگیرد. ثانیه بهانه ای آورده و می‌گوید که گولتن هنوز در روستا مانده است. دمیر کلافه شده و میگوید که فردا باید گولتن آنجا باشد. ثانیه با دستپاچگی به غفور ماجرا را میگوید و از اینکه غفور چنین دردسر گفته و برای آنها دردسر درست کرده است عصبی است. در خانه فکلی، گولتن با ذوق، قاشقی را که در زمان مجروح بودن ییلماز در کپر دست او بود و برای درد در دهانش گذاشته بود را به او نشان میدهد. ییلماز از اینکه گولتن قاشق را نگه داشته متعجب می شود. کمی بعد، فکلی پیش ییلماز آمده و به روی او می آورد که مشخص است که گولتن او را دوست دارد. ییلماز نیز تایید میکند.

صبح روز بعد، غفور از سر ناچاری به کارخانه ییلماز می رود و با خواهش از او میخواهد که گولتن را به خانه برگرداند. ییلماز بخاطر بد رفتاری غفور با گولتن با او دعوا میکند. سپس میگوید تنها در صورت رضایت گولتن او می تواند گولتن را ببرد.انها دم خانه فکلی می روند. ییلماز گولتن را پایین آورده و از او میپرسد که میخواهد همراه غفور به خانه برود یا نه. گولتن قبول نمیکند و ییلماز، غفور را بیرون میکند. غفور عصبی شده و می رود. غفور به خانه برگشته و ماجرا را به ثانیه میگوید. ثانیه دنبال راه حلی برای این مسأله است. فکلی با ماشین از مقابل عمارت یامان ها رد می شود و به عمد آنجا می ایستد. هونکار در بالکن است و با دیدن فکلی، شوکه می شود. سپس فکلی می رود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا