خلاصه داستان قسمت ۵۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۵۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۵۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

زلیخا سوار ماشین صباح الدین می شود و با هم به بیمارستان می روند. او لباس پرستار می پوشد و وارد اتاق ییلماز می شود و با دیدن وضعیت او گریه اش میکند. او کنار تخت ییلماز نشسته و دست او را میگیرد و از احساسش به او میگوید و از او میخواهد که زودتر خوب شود. کمی بعد آنها به خانه برمیگردند. صبح روز بعد، ییلماز به هوش می آید. فکلی از خوشحالی گریه میکند. او از ییلماز میپرسد که چه اتفاقی برایش افتاده. ییلماز میگوید‌ که دمیر مقصر نبوده و او خودش با سرعت رانندگی کرده و تصادف کرده است. او میگوید که زلیخا مقابل او دمیر را انتخاب کرده است موضوع برایش سنگین بوده است. وقتی فکلی به خانه می رود، با هونکار تماس میگیرد. هونکار با عصبانیت جواب او را میدهد. فکلی میگوید که او از روی مردانگی تماس گرفته تا بخاطر آن شب معذرت خواهی کند. صباح الدین پنهانی به زلیخا خبر میدهد که ییلماز به هوش آمده و حالش خوب است. زلیخا به شدت خوشحال می شود و پیش پسرش می رود و او را بغل میکند. وقتی ییلماز بهتر می شود، فکلی او را به کارخانه می برد. همه کارگران با دیدن ییلماز خوشحال شده و برای او دعا میکنند. دمیر و جنگاور زمین بزرگی میخرند تا در آنجا کارخانه احداث کنند تا بتوانند ییلماز را شکست بدهند. افرادی پیش ییلماز می آیند و میگویند که کارها خوب پیش می رود و با درخواست او موافقت شده و به زودی در جلسه انتخابات صنایع، او رییس خواهد شد.

ییلماز خوشحال شده و به پیشرفت چکوراوا فکر میکند. شرمین به خانه فسون می رود تا با هم سراغ ولی بروند. لحظه آخر برای قصون مهمان ناخوانده می آید و شرمین مجبور می شود به تنهایی برود. ولی با دیدن شرمین شوکه می شود. شرمین با عصبانیت کارهای ولی را به روی او می آورد و می‌گوید که باید پولهای او را پس بدهد. ولی میگوید که خبری از پول نیست و اگر او بخواهد ادامه بدهد، همه جا خبر رابطه زلیخا و ییلماز را پخش میکند و آبروی خانواده آنها می رود. شرمین که تا امروز تصور میکرد ییلماز و زلیخا خواهر و برادر بوده اند،با شنیدن این حرف شوکه می شود. هنگامی که ولی به مهمانخانه برمیگردد‌، چند نفر او را گرفته و به انبار می برند و کتک می زنند. سپس هونکار پیش او می آید و سراغ گردنبند جواهر زلیخا را میگیرد. ولی ابتدا انکار میکند اما بعد از کتک خوردن، آدرس جواهر فروشی را میدهد. هونکار گردنبند را خریده و به زلیخا پس میدهد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا