خلاصه داستان قسمت ۶۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۶۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۶۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در خانه ایماز به فکلی میگوید که فکرهایش را کرده و تصمیم گرفته به استانبول برود. زلیخا آخر شب به خانه پیش شرمین می رود. او با شرمین درد دل میکند و میگوید که دیگر طاقت این وضعیت را ندارد و برای خودش بلیت گرفته تا فردا به همراه عدنان به استانبول برود. سپس از شرمین میخواهد که این قضیه بین خودشان بماند. صبح روز بعد ، هولیا به زلیخا می گوید که به آدانا می رود. زلیخا میگوید که کار دارد و در خانه میماند. بعد از رفتن هولیا، زلیخا به همراه عدنان سوار ماشین شده و از خانه می رود. هولیا به شرکت دمیر رفته و میگوید که شرمین گفته است که زلیخا قصد فرار دارد. دمیر حرف شرمین را باور نمیکند و از هولیا میخواهد که به زلیخا اعتماد کند. همان لحظه شرمین با دمیر تماس میگیرد خبر میدهد که زلیخا به همراه بچه، خانه را ترک کرده است. دمیر و هولیا فوری سوار ماشین شده و به سمت فرودگاه می روند. آنها گوشه ای نشسته و منتظر آمدن زلیخا هستند. دمیر ایماز را می بیند که به فرودگاه آمده و بیشتر عصبی می شود. آنها وقتی می بینند که زلیخا نیامده، به خانه می روند و همه جا را می‌گردند. همان لحظه، نهال، زن جنگاور تماس میگیرد و خبر میدهد که زلیخا آنجاست و از آنها نیز برای شام دعوت میکند. هولیا و دمیر از اینکه شرمین به آنها دروغ گفته عصبانی می شوند. شرمین قسم میخورد که زلیخا به او چنین چیزی گفته بود و حتما او را فریب داده است.

آنها شب به خانه جنگاور می روند. آخر شب، زلیخا به دمیر طعنه می زند که دیگر او را امتحان نکند و بداند که او هرگز به شرمین اعتماد نمیکند. دمیر از او معذرت خواهی میکند و میخواهد دوست داشتن زلیخا را باور کند. صبح در مزرعه، تراکتور روی پای فادیک می رود و پای او اسیب میبیند. به صباح الدین خبر میدهند و او به همراه دمیر به مزرعه می روند و فادیک را به بیمارستان می رسانند. ایماز که برای قرارداد کاری به استانبول رفته بود، به چکوراوا برگشته و خبر موفقیت خود را به فکلی میدهد و فکلی خوشحال می شود. در خانه هولیا، تعدادی از دوست و آشنایان آمده و در مورد مراسم خیریه که قرار است برگزار شود صحبت میکنند. آنها تصمیم میگیرند که کوسنی که زلیخا دوخته و گلدوزی کرده است را برای مزایده خیریه بگذارند. دمیر و صباح الدین بعد از شام به رستوران می روند. صباح الدین به او میگوید که تصمیمش برای طلاق جدی است و اولین جلسه دادگاه برگزار خواهد شد. دمیر مخالف این کار است زیرا آبروی خانواده آنها می رود، اما صباح الدین اهمیتی نمی‌دهد. روز بعد، مراسم مزایده خیریه در کلوپ شهر برگزار می شود. وقتی فکلی به مراسم می آید، هولیا با دیدن او متعجب شده و به ناچار چیزی نمی‌گوید.او از دمیر نیز میخواهد که خودش را کنترل کند. مزایده شروع شده و کوسن دست دوز زلیخا معرفی میشود. روی او قیمت‌گذاری می شود و دمیر با قیمت دویست لیر خریدار است. لحظه آخر قبل از فروش، ایماز داخل آمده و پیشنهاد پنج هزار لیره میدهد. همه با تعجب به او خیره می شوند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا