خلاصه داستان قسمت ۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
زلیخا و دمیر عدنان را به بیمارستان می برند و مژگان برای معاینه او می آید. او میگوید که مشکل جدی وجود ندارد و سپس به عدنان سرم می زند تا تب او پایین بیاید. ایلماز که به بیمارستان آمده، از مقابل اتاق عدنان رد شده و دمیر و زلیخا را میبیند. کمی بعد حال عدنان بهتر می شود و زلیخا و دمیر او را به خانه می برند. در بیمارستان، صباح الدین، ایلماز را پیش مژگان می برد و معرفی میکند و میگوید که ایلماز برای کنترل کارگران خود از بهداشت تقاضای دکتر دارد. مژگان قبول میکند که رسیدگی کند. دمیر در خانه به اتاق هولیا می رود و میگوید که حق با او بوده و آنها بی جهت نگران شده بودند. روز بعد، مژگان به کارخانه ایلماز می رود و همه کارگران را کنترل می کند. فکلی از اینکه ایلماز چنین کاری کرده از او تشکر میکند. دمیر با وکیل صباح الدین تماس میگیرد و به او میگوید که باید صباح الدین را از طلاق منصرف کند. وکیل از اینکه دمیر به او چنین دستوری میدهد عصبی می شود. دمیر میگوید که ادامه این روند برای صباح الدین و حتی خود وکیل گران تمام خواهد شد. وکیل پیش صباح الدین می رود و ماجرا را تعریف میکند. صباح الدین با عصبانیت به شرکت دمیر می رود و میگوید که او حق دخالت در زندگی اش را ندارد. بعد از رفتن او، دمیر دستور میدهد که ماهانه ای را که برای بتول میفرستاند را قطع کنند.
شب، ایلماز بسته هدیه ای برای مژگان دم خانه او ارسال میکند و در پیامی بابت کار او تشکر میکند. در خانه دمیر، حامینه ناگهان رو به هولیا با عصبانیت میگوید که او را به فکلی نمیدهند و باید با عدنان ازدواج کند. دمیر متعجب می شود و هولیا سعی دارد جو را عوض کند و حامینه را برای خواب به اتاقش می برد. روز بعد، مژگان بسته ایلماز را پس میفرستد و پیام میدهد که او وظیفه اش را انجام داده و نیاز به هدیه نبوده است. از استانبول برای بررسی کارخانه پنبه ایلماز به آنجا می روند. ایلماز استرس دارد و فکلی میگوید که به بهترین نحو کارها انجام خواهد شد. در خانه، وقتی زلیخا به اتاق می رود، متوجه می شود که گولتن، گردنبندی را که به او هدیه داده بود را پس فرستاده و روی میز گذاشته است. زلیخا به آشپزخانه می رود و به عمد گردنبند را به فادیک هدیه میدهد. گولتن به شدت ناراحت می شود و با گریه بیرون می آید. هولیا دنبال گولتن می رود و میخواهد علت مشکل بین گولتن و زلیخا را بداند. گولتن میگوید زلیخا از اینکه او به خانه ایلماز رفته بود و زلیخا خبر نداشته ناراحت است زیرا او را دوست صمیمی خودش میدانسته است. شرمین پیش زلیخا می رود و در مورد علت فرار نکردنش سوال میکند. زلیخا میگوید که از دمیر ترسیده و منصرف شده است. شرمین سپس پیش هولیا می رود و حرفهای زلیخا را میگوید. هولیا به او میگوید که به صمیمیت با زلیخا ادامه بدهد. غفور پیش کارگران می رود و به آنها دستور میدهد، اما کسی به حرف او گوش نمیکند و خلیل به او دستور میدهد که کار کند. غفور به شدت عصبی می شود.