خلاصه داستان قسمت ۶۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۶۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ییلماز به خاطر از بین رفتن پنبه ها به شدت عصبانی می شود و چون میداند که کار دمیر است، میخواهد سراغ دمیر برود، اما فکلی جلوی ییلماز را میگیرد و میگوید که او با نشان دادن عصبانیتش، دشمنان را شاد میکند. او میگوید که آنها باید خودشان را خونسرد و بی تفاوت نشان دهند تا دمیر را عصبانی کنند. ییلماز کارگران را جمع میکند و خبر از بین رفتن پنبه ها را میدهد. سپس از آنها میخواهد که تا جای ممکن پنبه های سالم را جدا کنند. فکلی از سعید، جاسوسی که برای دمیر نیز کار میکند در مورد نقشه خراب کردن پنبه ها سوال میکند. سعید میگوید که دمیر به او چیزی نگفته و او خبر نداشته است، و دمیر فقط از او خواسته تا به کارخانه بیاید و برای آنها خبر ببرد. او سپس به خانه دمیر می رود و خبر میدهد که همه پنبه ها خراب شدند. هولیا به دمیر در مورد دیدن حسامالدین در شب گذشته میگوید. او میگوید که حسامالدین قصد داشته تا در مورد شب حادثه چیزی بگوید اما عجل امان نداد. دمیر میگوید که در هر صورت چیز پنهانی وجود ندارد و سه نفر شهادت داده اند که فکلی پدرش را کشته است. فکلی خبر مرگ حسامالدین را می شنود. او داخل شهر، یکی از دوستان قدیمی را میبیند و از حرفهای او متوجه می شود که حسامالدین بعد از زندان رفتن او، در منطقه خوبی صاحب خانه شده بوده است. دوست قدیمی، به فکلی میگوید که شب گذشته هولیا بالای سر حسامالدین آمده بوده است.
هولیا به تشییع جنازه حسام الدین می رود. او از مردم در مورد خراب شدن پنبه های کارخانه ییلماز می شنود، و متوجه می شود که همه میگویند که دمیر این کار را کرده است. کمی بعد فکلی نیز برای عرض تسلیت به مراسم می آید. او با دیدن هولیا، با طعنه در مورد خانه ی حسام الدین چیزی میگوید و سپس می رود در بیمارستان، مژگان از همکارانش میخواهد که برای شام به کبابی بروند تا کباب آدانا را بخورد. آنها همگی به سمت کبابی می روند. فکلی از ییلماز می خواهد که برای شام به کبابی بروند. ییلماز که عصبی است، بخاطر اینکه مقابل دشمن نشان ندهد که شکست خورده اند، ابتدا به همراه فکلی به کلوپ شهر می روند. دمیر و جنگاور و چند نفر دیگر در کلوپ شهر هستند و با دیدن آنها، به طاهر اظهار تأسف میکنند. ییلماز و فکلی خونسرد برخورد کرده و میگویند که اتفاق مهمی نیفتاده است. وقتی دمیر به خانه می رود، هولیا در مورد مراسم تشییع جنازه و دیدن فکلی به او میگوید. او در مورد خراب کردن پنبه های ییلماز از دمیر سوال میکند و دمیر تایید میکند که او چنین کاری کرده است. هولیا از این کار دمیر عصبی می شود.سپس در مورد خانه حسامالدین از دمیر سوال میکند. دمیر جا میخورد و چیزی نمیگوید.