خلاصه داستان قسمت ۷۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۷۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۷۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

هولیا پیش غفور می رود و در مورد سعید از او سوال میکند. غفور می‌گوید که او علیرضا را پیدا کرده بود اما بخاطر خواسته دمیر به او نگفته بود، همچنین روزی که مغازه علیرضا را پیدا کرده بود سعید را نیز آنجا دیده بود و دمیر نیز در جریان بوده است. هولیا متوجه می شود که سعید برای تکین نیز کار می‌کرده و حدس می زند که دمیر بخاطر چنین مسأله ای قصد کشتن سعید را داشته است. هولیا از غفور میخواهد که او را پیش علیرضا ببرد. در زندان، دمیر به زندانیانی رسیدگی کرده و غذاهای خوب برای آنها میگیرد. زندانیان خوشحال شده ‌و مدام از او تشکر میکنند. علیرضا در حال اسباب کشی است که هولیا سر می رسد. علیرضا به هولیا میگوید که دمیر به دیدن او آمده و خبر داده است که تکین از زندان آزاد شده و بخاطر شهادت دروغ میخواهد او را بکشد ، برای همین از علیرضا خواسته که آنجا را ترک کند. هولیا با شنیدن این حرفها شوکه می شود اما به روی خودش نمی آورد. چتین که از طرف تکین به محله علیرضا آمده و او را زیر نظر داشته، با تکین تماس میگیرد و خبر میدهد که هولیا به آنجا آمده و با علیرضا صحبت کرده است. زلیخا که در خانه تنها مانده، با صباح الدین تماس میگیرد و میخواهد او را ببیند. او بیرون می رود و با صباح الدین درد دل میکند و میگوید که نمی‌تواند ایلماز را فراموش کند. صباح الدین میگوید که او میتواند از دست هولیا راحت باشد و اگر بخواهد برود، هولیا و دمیر زندگی او را نابود می‌کنند. ایلماز شام گرفته و به بیمارستان می رود و به همراه مژگان و همکاران او دور هم شام می‌خورند.

در خانه، نعمت، پرستار عدنان متوجه می شود که او تب دارد.او سریع عدنان را به بیمارستان می برد. کمی بعد، وقتی هولیا به خانه می رسد، با دیدن اتاق خالی زلیخا و نبود عدنان، تصور میکند که او به همراه بچه فرار کرده است. او از همه میخواهد که خانه را بگردند. سپس با عصبانیت سوار ماشین می شود و با غفور به سمت خانه تکین می رود. در بیمارستان، مژگان به عدنان رسیدگی میکند و به او سرم می زند. ایلماز که میفهمد او بچه زلیخا است، پیش او می آید. زلیخا به خانه می رود و سراغ عدنان را میگیرد. ثانیه میگوید که همه تصور می‌کردند عدنان پیش اوست. زلیخا هول می شود و با نگرانی به دنبال بچه می گردد. او با دیدن دستمال‌های خیس در اتاق حدس می زند که بچه مریض شده است و سریع به سمت بیمارستان می رود. او وقتی ایلماز و مژگان را کنار عدنان میبیند، سریع جلو رفته و او را بغل میکند. در خانه تکین، هولیا با عصبانیت از او میخواهد که جای زلیخا را به او بگوید. تکین میگوید که او آنجا نیست اما هولیا باور نمیکند. کمی بعد ایلماز به خانه رسیده و میگوید که زلیخا و بچه در بیمارستان هستند. زلیخا به خانه برمی‌گردد. هولیا پیش او رفته و به خاطر اینکه او فرار نکرده است از او تشکر میکند. زلیخا میگوید که او چنین کاری با دمیر نمیکند زیرا دمیر عدنان را نجات داده است، و از هولیا میخواهد که انقدر به او شک نداشته باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا