خلاصه داستان قسمت ۸۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۸۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۸۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در بیمارستان، یک زن و شوهر مصدومی را می آورند. شوهر، زن را تا حد مرگ کتک زده و خودش هنگام فرار تصادف کرده است. مژگان سریع بالای سر آنها می رود. او نمی‌تواند زن را نجات دهد و او میمیرد. مژگان سراغ مرد می رود و هرطور که هست او را نجات میدهد. ایلماز شاهد این اتفاقات است. او به مژگان میگوید که بهتر بود مرد را نجات نیمداد زیرا او آدم خطرناکی است و باعث مرگ زن خودش شده و شاید دوباره باعث مرگ دیگران بشود و چنین فردی سزاوار مرگ است. مژگان از حرف ایلماز عصبانی می شود و میگوید که او پزشک است و سوگند خورده تا جان همه را نجات بدهد. او از اینکه ایلماز دلش با کینه سیاه شده ناراحت می شود. در خانه، ایلماز ماجرا را برای تکین تعریف میکند و سپس میگوید که حق با او بوده و دل او سیاه شده است و فقط کینه و انتقام را میبیند جلسه اتاق صنایع تشکیل می شود. ایلماز که زودتر وارد شده، وقتی میبیند که عده ای پشت سر دمیر صحبت میکنند و او را قاتل میدانند، از دمیر دفاع میکند. دمیر وارد می شود و با شنیدن حرفها به ایلماز میگوید که او وظیفه دفاع کردن از دمیر را ندارد. ایلماز میگوید که او از عدالت دفاع کرده و کاری با دمیر ندارد. شب، ایلماز به خانه مژگان می رود. او از مژگان معذرت خواهی کرده و به او حق میدهد و میگوید که شرایط زندگی باعث شده بود تا او کینه ای شود اما مژگان چشمهای او را باز کرده است. او با مژگان درد دل میکند.

کمی بعد برق ها می رود و آنها در تاریکی با نور شمع خلوت میکنند و ایلماز مژگان را می بوسد. آخر شب هنگامی که ایلماز از خانه مژگان بیرون می آید، رهگذری او را میبیند و به نشانه تأسف سر تکان می دهد. غفور پیش هولیا می رود و می‌گوید که همه هتلها را گشته و دمیر را پیدا نکرده است. هولیا از او میخواهد که به یکی از هتلها که فراموش کرده نیز سر بزند. صبح روز بعد، دمیر زلیخا را داخل شهر می برد و خانه ای قدیمی به او نشان میدهد و میگوید که قصد دارد آنجا را بخرد و ویلا بسازد. سپس میگوید که تا ساخت ویلا، به خانه ای موقتی می روند. او سپس زلیخا را برای اولین بار به شرکت خود می برد و آنجا را نشان میدهد. سپس میگوید که از این به بعد به جای هولیا با او در مورد کارهای روزانه شرکت صحبت میکند. غفور به هتل رفته و نعمت و عدنان. او در لابی میبیند. او از نعمت می شنود که دمیر و زلیخا برای دیدن خانه به آدانا رفته اند. زلیخا به همراه نهال به بازار می رود. یکی از آشنایان او را می بیند و در مورد آمدن او به جلسه خیریه سوال میکند. زلیخا میگوید که از جلسه خبر ندارد و آنها دیگر در خانه پیش هولیا زندگی نمی‌کنند. جلسه خیریه برگزار می شود و هولیا به دروغ میگوید که زلیخا مریض شده و در خانه مانده است. آن زن میگوید که زلیخا را بیرون دیده و او گفته است که باهم زندگی نمیکنند. هولیا جا می‌خورد و چون اعتبار و آبرو برایش مهم است، می‌گوید که بخاطر تعمیرات خانه آنها را بیرون فرستاده تا اذیت نشوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا