خلاصه داستان قسمت ۸۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۸۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
روز بعد، ایلماز مژگان را به رستوران می برد و در فضای رمانتیکی که شب گذشته نتوانست از او خواستگاری کند، با او از احساساتش صحبت میکند و میگوید که نمیخواهد او را از دست بدهد. سپس حلقه را مقابل مژگان میگیرد و از او خواستگاری میکند. مژگان غافلگیر شده و خوشحال می شود. او از ایلماز تشکر میکند، اما میگوید که میداند جای زخمی که ایلماز دارد به زودی خوب نمی شود و او به خاطر حرف مردم تصمیم دارد زودتر با مژگان ازدواج کند.او از ایلماز میخواهد هر زمان که زخم عشقش کاملا خوب شد آن زمان درخواست ازدواج کند و مژگان نیز تا آن زمان منتظر میماند. دمیر و زلیخا به ویلا برمیگردند. غفور میگوید که هولیا صبح بیرون رفته و هنوز برنگشته است. هولیا به قبرستان رفته و سر خاک زن و بچه های تکین است. تکین نیز پیش او می رود. او از سختی از دست دادن خانواده اش صحبت میکند و سپس به هولیا اطمینان میدهد که او دمیر را بخشیده و چنین بلایی سر او نمی آورد. وقتی هولیا به خانه برمیگردد، با عصبانیت از دمیر و زلیخا می خواهد که از آنجا بروند و حاضر به بخشیدن دمیر نیست. دمیر و زلیخا نمیتوانند او را قانع کنند.
حامینه اصرار میکند که آنها نروند زیرا دلش برای بچه تنگ می شود و بدون آنها خانه ساکت است. هولیا گریه اش گرفته و دمیر او را بغل میکند و از او میخواهد که او را ببخشد. آنها دوباره در ویلا ساکن می شوند. مژگان به بیمارستان می رود و ماجرای خواستگاری را برای صباح الدین تعریف میکند و میگوید که تا زمانی که زخم ایلماز تازه است، نمیتواند با او ازدواج کند، زیرا میترسد که او عشق سابقش را فراموش نکند. غفور به خاطر برگشتن دمیر، سریع پیش فروشنده محصولات زراعی می رود و میخواهد که گونی هایی را که به اسم خودش نوشته بود در فاکتور دوباره به اسم دمیر بنویسد. ایلماز به کارخانه می رود و وقتی تکین می فهمد که مژگان پیشنهاد ازدواج او را قبول نکرده، به او حق میدهد. سپس به ایلماز هشدار میدهد که هنوز ماجرای زلیخا را نیز به مژگان نگفته است. در خانه جنگاور، نهال بخاطر پول نداشتن جنگاور با او دعوا میکند. جنگاور همه پول خود را برای شراکت با دمیر گذاشته است و هنوز خبری از ساخت کارخانه نیست. جنگاور به شرکت می رود و دمیر میگوید که به زودی رییسجمهور برای مراسم کلنگ زنی به آنجا می آید. برادر نهال به خانه آنها می آید. او به نهال میگوید که مبلغ زیادی بدهکار است و اگر بدهی را ندهد به زندان می افتد. نهال کلافه شده و میگوید که جنگاور از دادن بدهی های او خسته شده و دیگر پولی ندارد، اما برادر نهال اصرار میکند که وضعیتش خوب نیست و کمک میخواهد.