خلاصه داستان قسمت ۸۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۸۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۸۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

دمیر با شنیدن حرفهای مردم، نمیتواند خودش را کنترل کند و وسط مراسم ناگهان به جنگاور حمله کرده و او را کتک می زند. همه شوکه می شوند و جنگاور نیز علت این رفتار دمیر را نمی فهمد. مردم دمیر را از او دور میکنند. جنگاور با عصبانیت به همراه نهال سوار ماشین شده و می رود. دمیر نیز به دنبال او می رود. مراسم به هم خورده و همه متفرق می شوند. مژگان از خانه بیرون می آید و ایلماز را می‌بیند که تمام شب در ماشین مقابل خانه او خوابیده است. مژگان سوار ماشین شده و از آنجا می رود. کمی بعد ایلماز بیدار شده و متوجه رفتن مژگان می شود. او به بیمارستان می رود و می فهمد که مژگان نیامده و مرخصی گرفته است. او با صباح الدین صحبت میکند و متوجه می شود که نائمه، در مورد رابطه او و زلیخا در بیمارستان به همه گفته است. ایلماز احتمال میدهد که این خبر به زودی به دمیر برسد و ممکن است باعث اذیت کردن زلیخا توسط دمیر بشود. دمیر مقابل ماشین جنگاور رفته و راه او را می بندد.

آنها پیاده شده و دمیر با دعوا به جنگاور میگوید که به او مثل برادرش اعتماد داشت اما او رازهای دمیر را به نهال گفته و نهال نیز به همه شهر گفته است. جنگاور شوکه می شود و نهال قسم میخورد که چنین کاری نکرده است. دمیر باور نمیکند و ‌میگوید که رفاقت و شرکتشان دیگر تمام شده است. سپس می رود. غفور، هولیا و زلیخا را به خانه می رساند. او ماجرا را برای ثانیه تعریف میکند و ثانیه نیز متعجب می شود. در خانه، هولیا از اینکه چرا دمیر چنین رفتاری کرده خبر ندارد. زلیخا که حدس می زند نهال خبر آنها را پخش کرده و دمیر آن را شنیده است، موضوع را به هولیا میگوید. هولیا از اینکه زلیخا این موضوع را به او نگفته بود عصبانی می شود، اما زلیخا بیشتر عصبانی شده و میگوید که مسئول بی فکری های آنها نیست و دروغ آنها روزی بر ملا می شد. کمی بعد دمیر به خانه می آید و میگوید که نهال قسم خورده که چنین کاری نکرده .

زلیخا عصبی شده و میگوید که او برای برادرش پول قرض می‌خواسته و وقتی زلیخا پول نداده است، نهال او را تهدید کرده است. دمیر با شنیدن این حرف عصبانی شده و بیشتر مطمئن می شود. شرمین وقتی میبیند که گولتن هنوز اجازه ورود به ویلا برای کار را ندارد، از او میخواهد که در خانه او کار کند و به او کمک کند. کمی بعد، صباح الدین به خانه می آید و از گولتن و شرمین در مورد نوشتن نامه برای پدر مژگان سوال میکند. آنها هر دو میگویند که خبر ندارند و کار آنها نبوده است. سپس شرمین میگوید که حتما کار زلیخا است. صباح الدین از حرف او عصبی و کلافه می شود و از آنجا می رود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا