خلاصه داستان قسمت ۹۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۹۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
تکین به ملاقات ایلماز رفته و میگوید که همه شاهدین به نفع او شهادت داده و گفته اند که آن فرد ایلماز را تحریک کرده و سپس به سمت او اسلحه گرفته است. او به ایلماز میگوید که حال مجروح رو به بهبود است و به زودی مرخص شده و ایلماز نیز آزاد می شود. در خانه هولیا از غفور علت تیر زدن ایلماز را سوال میکند. غفور ماجرا را تعریف میکند و میگوید که حتما تکین این حرفها را برای پوشاندن دلیل اصلی و خرابکاری ایلماز زده است، اما هولیا که تکین را می شناسد، چنین چیزی را رد میکند. او کمی بعد تکین تماس میگیرد و احوالپرسی میکند. تکین از لو میخواهد که یکدیگر را ببینند، اما هولیا طفره می رود. وقتی گولتن متوجه دستگیری ایلماز می شود، ناراحت شده و برای دیدن او به زندان می رود. ایلماز از آمدن گولتن عصبی شده و از او میخواهد که دیگر به آنجا نیاید. گولتن با ناراحتی برمیگردد. صبح روز بعد، خبر مصاحبه دمیر و زلیخا در روزنامه چاپ می شود. خیال دمیر و هولیا راحت می شود.وقتی هولیا به جلسه خیریه می رود، همه از عشق زلیخا و دمیر تعریف میکنند و آنها را تحسین میکنند. هولیا از اینکه توانسته مشکل را حل کند راضی است.
دمیر نیز به جلسه صنایع می رود و همه از عشق آتشین او و زلیخا تعریف میکنند. جنگاور سر زمین خودش می رود و کارگر به او میگوید که کسی میوه ها را با قیمت بالا نمی خرد و آنها ضرر کرده اند. جنگاور عصبی می شود. سپس یکی از طلبکاران او آمده و پولش را میخواهد. جنگاور با کلافگی از او کمی وقت می خواهد. در زندان، ایلماز از تکین میخواهد که برای زندانی ها یخچال و ماشین لباسشویی تهیه کند. او برای بندهای دیگر نیز تلویزیون سفارش میدهد تا همگی بتوانند شب ها فوتبال ببینند. همه زندانی ها خوشحال شده و او را دعا میکنند. تکین به بیمارستان رفته و به مجروح سر می زند. حال مجروح بهتر است و قرار است مرخص شود. او به تکین میگوید که از کار خود پشیمان است و در مستی حرفهای اشتباهی زده و مقصر بوده است. سپس میگوید که رضایت میدهد. تکین مقداری پول برای کمک به خانواده او میدهد و از آنجا بیرون می رود.
دمیر به همراه زلیخا به کلوپ شهر می رود تا تظاهر به عشق کند و خوشبختی خودشان را به همه نشان بدهد. ایلماز از زندان آزاد شده و به همراه تکین به خانه برمیگردد. تکین او را نصیحت میکند که دیگر از روی عصبانیت اقدامی نکند و همه کارها را با آرامش باید انجام دهد. همان لحظه، ایلماز چشمش به روزنامه افتاده و خبر زلیخا و دمیر را می خواند و از اینکه در خبر، دمیر ایلماز را تحقیر کرده عصبانی می شود. او با عصبانیت از خانه بیرون می رود. در خانه، دمیر به همراه عدنان برمیگردد. زلیخا عدنان را بغل کرده و با نفرت به دمیر نگاه میکند و با گریه داخل می رود. دمیر هنگام داخل رفتن، ایلماز را میبیند که در حیاط خانه شرمین نشسته است. او با عصبانیت به آنجا رفته و از ایلماز میخواهد از آنجا برود. ایلماز با خونسردی میگوید که او جایی نمی رود زیرا آنجا خانه اوست. دمیر با شنیدن این حرف شوکه میشود.