خلاصه داستان قسمت ۹۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۹۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۹۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

دمیر در کلوپ شهر، از دلالانی که سر میز دیگری نشسته اند می شنود که آنها به عمد پرتغال های زمینداران را نمیخرند تا قیمت افت کند و سپس آنها را با قیمت ناچیز بخرند و به استانبول ببرند. او از شنیدن این قضیه ناراحت و عصبی می شود. شب وقتی که او به خانه می رود، ماجرا را به هولیا میگوید. هولیا پیشنهاد میدهد که او همه پرتغال ها را بخرد تا جلوی ضرر زمین داران را بگیرد و به آنها خوبی کند. وقتی ایلماز به خانه می‌رود، تکین با دیدن دست او متوجه می شود که او به عمد خودش را مجروح کرده تا مژگان با او حرف بزند. ایلماز میگوید که با مژگان حرف زده، اما بی فایده بوده و مژگان او. او نبخشیده است. در خانه غفور منتظر است تا دمیر آنها را صدا بزند و زمینی را به عنوان تشکر به گولتن بدهد. کمی بعد، دمیر و هولیا از گولتن میخواهند پیششان برود. ثانیه و غفور نیز همراه گولتن می روند. دمیر از گولتن بابت کارش تشکر کرده و سپس می‌گوید که او دوباره میتواند به ویلا برگردد و یکی از زمینهایشان را نیز به او میدهند. گولتن خوشحال شده و تشکر میکند. غفور بیشتر خوشحال می شود و برای زمین نقشه میکشد.

صبح روز بعد، غفور میخواهد همراه گولتن و هولیا برای ثبت سند زمین برود، اما هولیا از غفور میخواهد خانه بماند. وقتی گولتن با سند به خانه برمیگردد،غفور از اینکه هولیا سند زمین را به جای او به اسم گولتن کرده عصبانی می شود و می‌گوید که آنها نباید زمین را به اسم یک دختر می‌کردند و با رسم و رسوم بازی کرده اند و به جای غفور به یک دختر بها داده اند. ثانیه از او میخواهد آرام باشد و سپس به غفور میگوید که او باید کارهای زمین گولتن را انجام دهد و به آنجا رسیدگی کند و اینگونه میتواند محصولات زمین را برای خودش بفروشد. دمیر همه زمین داران را جمع کرده و می‌گوید که قصد دارد برای جلوگیری از ضرر آنها، پرتغال هایشان را بخرد. آنها همه می‌گویند که پرتغال ها را به ایلماز فروخته اند. دمیر متوجه می شود که ایلماز پرتغال ها را به یک کارخانه آبمیوه سازی در آلمان فروخته است و بخاطر این قضیه معروف شده و همه در این مورد صحبت میکنند.‌او به شدت عصبانی می شود. شب، دمیر از یک نفر میخواهد تا ماشین ایلماز.

او دستکاری کند. روز بعد، هنگامی که مژگان میخواهد به بیمارستان برود، متوجه می شود که ماشینش خراب شده است. ایلماز که از آنجا رد می شود، پیاده شده و ماشین خودش را به مژگان می دهد تا به بیمارستان برود و آپ مشغول تعمیر ماشین مژگان می شود. زلیخا که برای خرید بیرون رفته است، مژگان را میبیند و سوار ماشین می شود و میگوید که میخواهد با او حرف بزند. مژگان مایل به حرف زدن با زلیخا نیست اما به اصرار زلیخا قبول میکند. آنها در جاده به سمت بیمارستان می روند که ناگهان مژگان متوجه می شود که ترمز ماشین بریده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا