خلاصه داستان قسمت ۱۳۱ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۳۱ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…
خلاصه داستان قسمت ۱۳۱ سریال ترکی تازه عروس
در آشپزخانه تمام زن ها نشستن و در حال چای خوردن هستن. آفت به نازگل میگه این مامانا همین چند وقت پیش داشتن گیس همدیگرو میکشیدن الان دارن باهم چای میخورن! ترکمن به اونجا میاد و میگه باید باهم بگردیم دنبال زن برای مسلم گفته تا ازدواج نکنه نمیزاره من ازدواج کنم بابد هرچی سریعتر واسش زن پیدا کنیم! سپس به هرکدومشون اسم یه شهر را میده تا ترشیده های اون شهر را پیدا کنن آسیه با ترکمن کل کل میکنه که ترکمن به حالت تهدید آمیزی میره جلو و بهشون میگه به نفعتونه که زودتر مسلم ازدواج کنه که من بعدش ازدواج کنم وگرنه به خواهرشوهری میشم که رو دستم کسیو ندیده باشین! متوجهین؟ همه ی اونا با ترس میگن آره. بوران دوران با نوچه هایش و خواهرش اعظم به عمارت قلندرخان میان اونجا به جمیل میگن قلندر را صدا بزنه وقتی قلندر با مسلم به اونجا میرن بوران دوران بهش میگه تا الان دوبار خواهر منو دزدیدین بعد دوباره برگردوندین! سپس سر این موضوع باهم بحث میکنن که قلندر میگه یه بار اونم باران دزدید که الان نامرد کرده با شیرین دختر من. بوران میگه نه یکبار دیگه هم برادرت مسلم اومده دزدیدتش، مسلم به قلندر میگه راست میگه با اسکندر رفتیم تو باشگاه دزدیدیمش البته بابا کورکوت گفت که اینکارو بکنم ما هم رفتیم اوردیمش اینجا بعد گفت منو نمیخواد بابا اصرار کرد که برگردونیمش به عمارت خودشون. انها به داخل حیاط میرن تا باهم حرف بزنن در اخر بوران میگه به من ربطی نداره بالاخره یکدومتون باید بگیرتش و به اعظم میگه تو خونه ات اینجاست دیگه و با نوچه هایش از آنجا میرن. قلندر با مسلم به داخل عمارت میرن. قلندر مدام به مسلم میگه که باید بگیریش چاره ی دیگه ای نیست اجباریه! کورکوت هم تایید میکنه اما مسلم میگه من نمیگیرمش قلندر میپرسه تو که میخواستیش الان چیشد؟
مسلم میگه بهم گفت منو دوست نداره منم دیگه نمیخوامش زوری که نیست! قلندر مدام میگه باید بگیریش و مسلم در جواب میگه نمیگیرم! این کل کل ادامه داره که در آخر قلندر بینی مسلم را گاز میگیره از حرص. ترکمن لیستی در دستش گرفته و شماره ترشیده هارو در میاره و بهشون زنگ میزنه. آسیه و معتبر دوباره باهم بحثشون میشه و آسیه بحث تازه داماد بودن را وسط میکشه که باید اول از همه بیدار بشه و آخر از همه بخوابه معتبر میگه اونوقت چرا؟ آسیه میگه آب برای وضو! معتبر میپرسه از کی تا حالا تو نماز خون شدی؟ آسیه میگه اونش به خودم ربط داره تازه باید یه سال من باهاشون زندگی کنم معتبر میگه چی داری میگی؟ میخوای باران منو داماد سرخونه بکنی؟ بحثشان بالا میگیره و به جون هم میوفتن. بعد از چند دقیقه گلستان به اونجا میره و اعظم را هم با خودش میبره. اونا با دیدن اعظم جا میخورن و نازگل میگه خواهر نکنه دوباره فرار کردی! اعظم میگه نه بابا تا حالا دوبار منو دزدیدن ولی دوباره برگردوندن حالا هم که داداشم دیگه آورد اینجا. گلستان میگه به عنوان عروس برای مسلم اومده ترکمن و بقیه جا میخوره و میگن مطمئنی؟ آنها تایید میکنن که ترکمن حسابی خ شحال میشه اما اعظم میگه من قبول نمیکنم و نمیخوام انها دوباره شوکه میشن و نازگل بهش میگه تو خودتو به آب و آتیش میزدی که بیای اینجا عروس بشی بعد الان چیشده که نمیخوای؟ اعظم میگه مسلم دیگه منو نمیخوام پس وقتی اینجوریه منم دیگه نمیخوامش انها باهاش حرف میزنن تا کمی نرم بشه و در آخر بهشون میگه اگه بیاد یکبار دیگه درخواست چای خوردن باهام بکنه منم میتونم قبولش کنم و یه فرصت دیگه بهش بدم ترکمن تو فکر میره و میگه مجبورش میکنم مگه دست خودشه؟!
ترکمن به انبار مسلم میره و به میگه که باید با اعظم بری چا بخوری اما مسلم میگه نه نمیخوام! کل کل مسلم با ترکمن هم چند دقیقه ای طول میکشه. باران به گوشه ای از باغ رفته و به شیرین پیام میده تا به اونجا بره شیرین میگه ما دیگه نامزد کردیم لازم نیست پنهانی همدیگرو ببینیم! باران بهش میگه مگ تمام شبو فکر کردم و با وکیلمم حرف زدم میگه پرونده خیلی سنگینه کاری نمیشه کرد! شیرین جا میخوره و میگه یعنی چی؟ حتی یه راه حل؟ بازان میگه یه راه حل داره اونم فرار! باید وسایلمونو جمع کنیم بریم شیرین میگه دیوونه شدی؟ من و تو از پس چه چیزهایی برنیومدیم! ببین چیارو پشت سر گذاشتیم رسیدیم به اینجا حالا میخوای خیانت در امانت بکنی در حق بابام؟ اون الان تورو پسر خودش میدونه! باران کلافه میشه و نمیدونه باید چیکار کنن شیرین میگه من باید برم ولی کار احمقانه ای نکنیا! باهم از پس این مشکلم برمیایم باران قبول میکنه و شیرین از اونجا میره. شیرین با بلا و هازار پیش باران میرن که میبینن اون اونجا نیست سپس متوجه میشن که او بالای درخت نشسته شیرین ازش میخواد تا بیاد پایین تا نیوفتاده دست و پاش بشکنه! باران میگه بشکنه بهتر از اینه که ببرنم زندان! بلا و هازار باهاش حرف میزنن و میگن این بچه بازیا چیه؟ همه ی ما که بد تورو نمیخوایم! بلا میگه میدونی که بابا قلندر تا خودتو تسلیم نکنی نمیزاره با شیرین ازدواج کنی! اصلا بیا بریم با چندتا وکیل حرف بزنیم شاید راه حلی داشته باشن باران تو فکر میره که تو دادگاه رفته و قاضی شروع میکنه به گفتن حکم جرم هایش و در آخر میگه به ۳عمر حبس ابد محکوم شد که باران از ترس از روی درخت میوفته و به شیرین میگه بریم فرار کنیم! اما هازار آرومش میکنه و میگه بیا بریم حرف های مردونه بزنیم….