خلاصه داستان قسمت ۲۳۸ سریال ترکی قضاوت + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۳۸ سریال ترکی قضاوت هستید پس تا آخر این پست همراه ما باشید. قضاوت یک مجموعه تلویزیونی ترکی محصول شرکت آی یاپیم به کارگردانی علی بیلگین، نوشته سما ارگنکون و به تهیه کنندگی کرم چاتای است. اولین قسمت آن در ژانر درام جنایی در ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۱ پخش و با استقبال بسیار بینندگان مواجه شد. این سریال روزهای زوج ساعت ۲۰ از شبکه جم تیوی و یه ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. فصل سوم آن نیز از ۲۰۲۳ تا ۲۰۲۴ پخش شد و این سریال در ۹۵ قسمت به پایان رسید.
قسمت ۲۳۸ سریال ترکی قضاوت
جیلین و یکتا تو کلانتری از دختر اون مردی که به قتل رسیده بازجویی میکنن و میپرسه که میدونی کار کی بوده؟ او میگه نه من از داد مادرم از خواب بیدار شدم جیلین میپرسه به غیر از شما اونجا کسی بود؟ او میگه نه و حسابی ترسیده که جیلین متوجه زخم روس شرش میشه و پاکش میکنه تا واسش دردسر نشه. ایلگاز وقتی میره به کلانتری یاد ورود پدرش به اونجا میوفته که تشویقش کردن و بهش خوش آمد گفتن و وقتی میره تو اتاق پدرش یاد او میوفته که کلی پرونده روز اول کاریش گذاشتن جلوش و گفتن تو نبودتون ملت دیوونه شده بودن. سپس اول از مادر اون دختر بازجویی میکنن که چجوری فهمید شوهرش زخمی شده و رو زمین افتاده با اینکه نابیناست! او میگه پام گیر کرد بهش بعد نشستم دیدم که خیسه از بوش فهمیدم که خون بود نه آب! دیگه داد زدم که دخترم از خواب بیدار شد و زنگ زد به شما سپس از خود اون دختر بازجویی میکنن که آخرین بار پدرتو کی دیدی؟ اون شب پدرتو دیدی؟
او یادش میاد که با پدرش تو اتاقش دعواش شده بود اما به اونا میگه من خونه خواب بودم ندیدمش صبح از صدای داد مادرم بیدار شدم. ایلگاز به ارن میگه برن آزمایش واسه اینکه ببینن واقعا زن مقتول نابیناست یا نه. ایلگاز و جیلین میرن سمت مهدکودک دنبال مرجان. سپس تو مسیر جیلین به ایلگاز میگه که پدربزرگ مردان گفت برای اومدن خانواده من به اون ساختمان شب دور هم جمع بشیم شام بخوریم اگه حال نداری میخوای بهم بزنیم اما ایلگاز میگه نه اونا خانواده منم هستن. وقتی تو خونه در حال حاضر شدن هستن ارن بهش میگه که جواب آزمایشا اومد فقط خواستم زودتر بهت بگم یه چشمش کلا کوره اون یکی ۹۷٪ نابیناست یعنی کلا نابیناست. همه جمع شدن تو واحد پدربزرگ مردان و شام میخورن. بعد از رفتن آنها مردان، بچه هارو میبره به اتاق پدرشون تا یه تیکه لباس بردارن به عنوان یادگاری تا بقیه شو بدن به نیازمندها دفنه میگه نمیشه این کارو نکنیم؟ همه شو میخوام و گریه میکنه که مردان باهاش حرف میزنه و هرکی یه تیکه برمیداره….