خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی بهار + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی بهار را برایتان گذاشته ایم، امیدوارم خوشتون بیاد. با ما همراه باشید. سریال بهار توسط نسلیهان یشیلیورت کارگردانی شده است و آسنا بولبلوگلو نیز بهعنوان تهیهکننده این مجموعه شناخته میشود. این سریال در کشور ترکیه تولید شده است و روزهای فرد از شبکه ترکی جم تیوی به زبان فارسی پخش میشود. بهار، بیست سال پیش، از دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شد، اما به جای اینکه حرفه پزشکی را دنبال کند، خانهدار شدن را انتخاب کرد. او با جراح موفق تیمور یاووز اوغلو ازدواج کرده و زندگی خود را وقف همسر و فرزندانش کرده است. اما ناگهان خانواده به ظاهر خوشحال یاووز اوغلو با بیماری بهار دچار مشکلاتی میشود. پزشک بهار، اورن، مصمم به نجات اوست و میگوید تنها راه حل، پیوند کبد است؛ اما تنها کبد سازگار خانواده، متعلق به تیمور است!
قسمت ۵۰ سریال ترکی بهار
رنگین غذا درست کرده و میز شام را میچینه. سر میز شام همه شروع میکنن به رنگین تیکه انداختن که باید قبول کنی دستپختت خوب نیست نورا بهش میگه بیا همینجوری که یه نظافتچی استخدام کردی یه آشپزم استخدام کن اینجوری دیگه به کارهای خودت میرسی و خسته نمیشی با کارهای خونه پارلا هم تأیید میکنه. تیمور از سالاد میخوره و میگه اینم که اصلا نمک نداره! رنگین از حرفاشون کلافه میشه و با عصبانیت نمکدونو میزنه رو میز و میره سر میزشام. بهار با چاعلا وقتی تنها میشن تو حیاط باهم درد و دل میکنن و در آخر بهار بهش میگه که سرن حامله ست او جا میخوره و میگه چی؟ حامله ست؟ بهار ازش میخواد تا به کسی چیزی نگه چون هنوز عزیزآراز چیزی نمیدونه و بهش چیزی نگفته او قبول میکنه اما حسابی ذوق کرده و میگه یعنی قرار به نوزاد وارد زندگیمون بشه. عزیز آراز که جواب آزمایش سرن را دیده وقتی سرن بهش میگه هوس بستنی کردم او به جای بستنیمیوه براش میبره و میگه دیگه باید رعایت کنی تا قند و چربی بیاد پایین سپس ازش معذرت میخواد که به خاطر اتفاقات اخیر خانواده اش نتونست خوب به اون رسیدگی کنه سرن میگه این چه حرفیه بالاخره خانواده ات بودن باید بهشون رسیدگی میکردی و باهم به فیلم دیدن ادامه میدن.
هما میره به خونه رنگین و اونجا با پارلا دعوا میکنه و خونه را بهم میریزه نورا به بهار زنگ میزنه تا بیاد اونجا و هما را ببره. بهار میخواد بره پیش دخترش و مرخصی گرفته که موقع رفتنش دکتر ثریا جلوشو میگیره و میگه کجا؟ و بهش میگه که تو از همه نیروها ضعیفتری دوتا عمل داشتی! پس نزارم کلا مظرم نسبت بهت واسه کار تو بیمارستان عوض بشه! او ازش خواهش میکنه و میگه من کارمو خیلی دوست دارم اگه خیلی ضروری نبود نمیرفتم! ولی باید برم حتما پیش دخترم دکتر میگه باشه به جاش شیفت وایسا او قبول میکنه و میره. تیمور به بیمارستان اومده و میره به اتاق دکتر ثریا….