خلاصه داستان قسمت ۷۲ سریال ترکی پناهم ده + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران این سریال خلاصه داستان قسمت ۷۲ ترکی پناهم ده را قرار داده ایم. همراه ما باشید. سریال ترکی مرا پنهان کن (Sakla Beni) محصول سال ۲۰۲۳ شبکه استار تی وی به کارگردانی «ندیم گوج» و نویسندگی «هدیه گلشاهین» و «نرگس اوتلو اوغلو آکوغلو» است. اسامی بازیگران این سریال عبارتند از؛ آسوده کالبک، جمره بایسل، اوراز کایگیلار اوغلو، نیلوفر آچیکالین، جیدا دوونجی، سوینچ اربولاک، کامیل گولر، سنای گورلر، سیلا کورکماز، تامر لوونت، نیزام نامیدار، ادیپ سانر، سرا توکدمیر، آجلیا دورویم ییلهان.
قسمت ۷۲ سریال ترکی پناهم ده
ضیاء مرخص شده و به همین مناسبت همه تو خونه هاتف جمع شدن. ناز با غدیر به به اونجا میرن که ناز با دیدن اینجیلا و مته از کنارشون سریع رد میشه. تو خونه ناز بامیه خریده و برده اونجا تا همگی بخورن که گولتن با دیدن اون شیرینی میگه بابا خیلی دوست داره! اینجیلا با هاتف تو اتاق نشستن و درباره رابطه اش با مته باهاش حرف میزنه و میگه اول از همه باید ناز رابطه شمارو قبول کنه اینجیلا بهش میگه قبول کرده باهاش کنار اومده سپس ازش کمک میخواد ناز از پشت در حرفاشونو میشنوه و فکر میکنه میخواد درباره رابطه او با غدیر به هاتف بگه که میره داخل و میگه تو چرا دخالت میکنی؟ یه کلمه هم حرف نزن و فقط ساکتشو اینجیلا بهش میخواد بفهمونه که اشتباه فهمیده اما ناز بهش میگه درباره علاقه اش به غدیر هاتف عصبی میشه و میگه نمیشه اصلا امکان نداره! و باهاش بحث میکنه که با شنیدن صداشون فیلیس میره اونجا و ناز را میبره تو تراس و باهاش حرف میزنه که چی فکر کردی با خودت؟ اول باهاش اومدی اینجا بعد میگی دوسش داری؟ ناز درباره این موضوع باهاش حرف میزنه و در آخر میگه امیدوارم مجبور نشم که فرار کنم باهاش!
از طرفی ضیاء میخواد با غدیر تنهایی حرف بزنه و درباره موضوع احساسش به ناز باهاش حرف میزنه که ضیاء در آخر بعد از زدن حرفاش بهش قبول میکنه و به مته میگه که شرکت با تو نمیخوام دیگه هیچ دعوا و بحثی بشنوم! ناز و غدیر وقتی بهم میرسن درباره اتفاقات داخل خونه و حرفاشون باهم حرف میزنن غدیر از ضیاء که راضی شده میگه و اونا خوشحالن از این موضوع که دارن به هم میرسن. ضیاء اول از فیلیس تشکر میکنه بابت اینکه بهش خون داد او میگه هرچقدر هم که باهم بحث داشته باشیم ولی بهم کمک میکنیم و این بحثش جداست ضیاء ازش تعریف میکنه و حقایقی درباره شخصیتش میگه که او خوشحال میشه و اشک میریزه و میگه تاحالا کسی اینارو بهم نگفته بود. ضیاء پیش بقیه میره که یه پاکت به فخری میده و میگه این مال تو توعه او باز میکنه و میگه این چیه؟ ضیاء میگه اینجا دیگه با شماست من و فخری میخوایم بریم به سفر دور اروپا فخری حسابی خوشحال شده و ازش تشکر میکنه همه بهشون تبریک میگن و آرزوی سفر بخیری میکنن….