خلاصه داستان قسمت ۷۴ سریال ترکی بهار + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۴ سریال ترکی بهار را برایتان گذاشته ایم، امیدوارم خوشتون بیاد. با ما همراه باشید. سریال بهار توسط نسلیهان یشیلیورت کارگردانی شده است و آسنا بولبلوگلو نیز بهعنوان تهیهکننده این مجموعه شناخته میشود. این سریال در کشور ترکیه تولید شده است و روزهای فرد از شبکه ترکی جم تیوی به زبان فارسی پخش میشود. بهار، بیست سال پیش، از دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شد، اما به جای اینکه حرفه پزشکی را دنبال کند، خانهدار شدن را انتخاب کرد. او با جراح موفق تیمور یاووز اوغلو ازدواج کرده و زندگی خود را وقف همسر و فرزندانش کرده است. اما ناگهان خانواده به ظاهر خوشحال یاووز اوغلو با بیماری بهار دچار مشکلاتی میشود. پزشک بهار، اورن، مصمم به نجات اوست و میگوید تنها راه حل، پیوند کبد است؛ اما تنها کبد سازگار خانواده، متعلق به تیمور است!
قسمت ۷۴ سریال ترکی بهار
اورن و بهار در حال شام خوردن هستند که اورن ازش تعریف میکنه و بهار ذوق زده میشه و از ذوقش نوشیدنی تو دستش میریزه رو لباسش و سویشرتشو یک دفعه در میاره بهار وقتی تعجب اورن را رو لباس تنش میبینه خجالت زده میشه و بهش حمله عصبی دست میده و بهش میگه که الان لباس میپوشم بریم بیرون اینجا نمیتونم نفس بکشم. فردای آن روز رنگین هرچی میگرده لنگه گوشوارشو پیدا کنه موفق نمیشه. پارلا برای هما هم تست درست کرده و بهش میده و حین خوردن توست ازش درباره شب گذشته میپرسه هما میگه چند بار بگم گفتم که رفتم لوازم تحریر بگیرم اما پارلا که باورنکرده میگه من که میدونم کجا بودی حواست به این پسره باشه تازه پسر دوست پسر مادرته اگه بابات بفهمه چی؟ بعد از کمی بحث کردن هما از اونجا میره. تو بیمارستان کارآگاه که لنگه گوشواره رنگین را تو خونه افسون پیدا کرده نشون میده به همه و میگه که کسی که دنبالش بودیم رنگینه اما او میگه نه من کاری نکردم و برنگشتم تو اون خونه. بهار وقتی میبینه رنگین الکی مظنون شده به همه میگه که کار من بوده و ماجرارو تعریف میکنه و به افسون میگه که به خاطر خودت من اینجوری شدم من این شکلی نبودم!
اول بقچه رو انداختی دور بعد شنیدم که گوشوارههارو نمیخواستی بدی سرن بندازه من فقط برگشتم که گوشوارههارو بردارم تا نندازی اونا رو هم دور! تا الان همش نیش و کنایه بهم میزدی اما دیگه بسه هر کاریم میخوای بکنی بکن و از اونجا میره. بعد از رفتنش سرن با مادرش بحث میکنه که از این کارات دست بردار و ازش میخواد که از بهار شکایت نکنه اما فسون حرف خودشو میزنه. آنها باهم بحث میکنن که آراز به اتاق میره و سرن میگه من حامله ام و هیچکدومتون رعایت نمیکنین! افسون میگه باشه شکایت نمیکنم ولی نه به خاطر تو، به خاطر آراز و دوقلوها و گریه میکنه که آراز میره پیشش که افسون میگه میشه یکم منو تنها بزاری؟ او قبول میکنه و میره. سرن میره پیش بهار تا آرومش کنه اما موفق نمیشه و بهار درد و دل میکنه و در آخر از اونجا میره تا کمی تنها باشه. گل چیچک با نورا نشستن تو کافه بیمارستان که نورا با دیدن آقا رضا میره پیشش و سر یه میز دیگه میشینن از طرفی دکتر رها میره پیش گل چیچک و سر میز او باهم میشینن و میپرسه که دوباره چیشده؟ او واسش ماجرارو تعریف میکنه. آراز و سرن به خاطر مادرهاشون باهم دعوا میکنن و قهر میکنن و میگن انگاری واقعا ما یه خانواده نمیشیم! و بهم میزنن….