خلاصه داستان قسمت ۱۱۱ سریال ترکی تردید (هرجایی)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱۱ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بیوفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر میباشد.
خلاصه داستان قسمت ۱۱۱ سریال ترکی تردید (هرجایی)
هاندان پیش الیف می رود و لباس شب برایش می برد و می گوید: «من میدانم تو آزاد را دوست داری. اگر عزیزه بفهمد ازدواج شما واقعی نیست تو را برمی گرداند. ولی اگر بفهمد که همدیگر را دوست دارید نظرش عوض خواهد شد. برای همین برای حفظ جان آزاد و ریان باید رابطه ی شما واقعی به نظر برسد. » جهان هم همین حرف ها را به آزاد می زند و می گوید: «شما فداکاری بزرگی کردید. حالا خیالمان از بابت ریان راحت است. » نصوخ برای سوزاندن دل عزیزه با او تماس می گیرد و می گوید: «حالا که فامیل شده ایم عروسی بزرگی برای الیف و آزاد برگذار می کنم. » و عزیزه قسم می خورد که عروسی آنها را به عزا تبدیل کند. میران و ریان وقتی در اتاق تنها می شوند میران می گوید: «فقط توانستیم بعد از مدت ها یک روز خوش داشته باشیم. من خسته شده ام و میخواهم کنار تو خوشبخت باشم. امروز میخواستم شام به هتل برویم و با هم برقصیم. » ریان دست دور گردن او می اندازد و می گوید برای رقصیدن لازم نیست به هتل بروند… و آهنگی پخش می کند و با هم می رقصند و برای لحظاتی غم هایشان را فراموش می کنند. سپس ریان کنار او به خواب می رود و میران صدای عزیزه را می شنود که باز قصد حمله به شاداغلوها را دارد. دوباره پایین می رود و به عزیزه می گوید: «میروم الیف را بیاورم و نمی گذارم کسی صدمه ببیند. » و از در خارج می شود. شوکران که ماجرا را کم و بیش فهمیده به حیاط آمده و با صدای بلند ریان را صدا می زند. ریان خودش را به حیاط می رساند و به سمت در می دود. عزیزه می خواهد مانع او شود ولی ریان رو به فیرات و گونول می گوید: «همه تان ترسو هستید. اگر میران بمیرد یا قاتل شود چه خواهد شد؟ »
و از انجا خارج می شود. عزیزه فیرات را برای برگرداندن او می فرستد. و ریان به فیرات التماس می کند که این بدی را در حق میران نکند و مانع او نشود. سپس هردو به سمت عمارت شاداغلو می روند. حنیفه میران را به اتاق الیف می برد و الیف با دیدن میران مقاومت می کند. میران او را به زور به سمت ماشین می کشاند. ریان و فیرات می رسند و آزاد هم متوجه غیبت الیف می شود. با دیدن میران و فیرات به روی آنها اسلحه می کشد. الیف خودش را کنار آزاد می رساند و آزاد می گوید: «او زن من است و جایی نمی رود. » در همین حال عزیزه و افرادش هم از راه می رسند و خانواده ی شاداغلو ها هم به کوچه می ریزند. عزیزه به الیف می گوید سوار ماشین شود ولی آزاد اسلحه را به سمت صورت عزیزه می گیرد. الیف اسلحه آزاد را پایین می آورد و با گریه به مادربزرگش می گوید: «فقط با یک شرط با تو خواهم آمد و هرچه بخواهی انجام خواهم داد اینکه از انتقامت بگذری. » آزاد می فهمد که الیف به خاطر او حاضر است از خودش هم بگذرد. الیف می گوید: «ولی اگر از انتقامت نگذری اگر دنیا روی سرم خراب شود هم با تو نخواهم آمد. » عزیزه دوباره شروع به بازی می کند و گریان می گوید: «وقتی خبر مرگ عمو و زن عمویت را شنیدم به محل حادثه رفتم و ژاندارم ها را خبر کردم. دست و پای محمد را بسته بودند و دلشاه لباس به تن نداشت.» میران با شنیدن این داستان دوباره اختیارش را از دست می دهد و با صدای بلند می گوید که ساکت باشد. ولی عزیزه اصرار دارد که گوش کنند. نصوخ با نفرت می گوید که این دروغ بزرگی است. میران به دیوار مشت می کوبد و ریان تلاش می کند او را آرام کند. عزیزه رو به الیف داد می زند: «بفهم از من چه تقاضایی داری! من از هرچه بگذرم از انتقام نمیگذرم. اگر تو نوه ام هستی آنها هم بچه هایم بودند. »
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان