خلاصه داستان قسمت ۵۸ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۸ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…
خلاصه داستان قسمت ۵۸ سریال ترکی تازه عروس
قلندر پسرهایشان هازار، خان و گوکان را صدا میزنه و وقتی میان با خوشحالی میگه خدایا شکرت چقدر خوبه که باهم دیگه دوباره جمع شدیم اگه بهم بگن تصویری از خوشبختی بکش شماهارو میکشم سپس بهشون میگه خواستم بهتون بگم که منو کامیل هم باهاتون میایم گردش. تو آشپزخانه آفت مدام خمیازه میکشه که آسیه میگه خیر باشه دیشب نتونستی اصلا بخوابی نه؟ معتبر میگه بالاخره بعد از این همه وقت شوهرش از سربازی اومده اما آفت با ناراحتی میگه ای کاش اینجوری بود اصلا نتونستم بخوابم مامان عایشه همش به گوکان چسبیده بود و اصلا نمیزاشت بخوابیم تا خود صبح از این اتاق به اون اتاق داشتیم قایم موشک بازی می کردیم! آسیه میگه واا این عایشه بدتر از ماست! همان موقع عایشه میاد و میگه پس چی؟ حالا کجاشو دیدین یه مادر شوهر بازی دربیارم که کیف کنین، آفت با ناله میگه آخه من چیکارت کردم مامان جون؟ من این وسط چیکاره ام! عایشه میگه واسه چی باید تنهاتون بزارم؟ که چیکار کنین هان؟ باران تو انبار در حال نیمرو درست کردن است که فرهاد میخواد بخوره که باران اجازه نمیشه و میگه نه این تخم مرغاییه که شیرینم آورده و تو نمیتونی بخوری اما فرهاد میخوره که آنها باهم دعواشون میشه مسلم عصبی میشه و میگه منو عصبی نکنین بخورین دیگه! قلندر به اونجا میاد دنبال باران و بهش میگه لباس بپوش بریم. باران میگه کجا؟ گیرم انداختن؟ قلندر میگه نه میخوایم بریم گردش اما باران میگه من که بیام میگیرنم! پس باید پوششمونو عوض کنیم تا کسی مارو نشناسه! کامیل و قلندر آماده شدن و منتظر بقیه هستن خان وقتی گوکان و آفت را باهم میبینه پیشنهاد میده تا دخترها هم باهاشون بیاد اما قلندر مخالفت میکنه و میگه نه امروز میخوایم به یاد بدیر مردونه بریم بیرون و دستاتونو بگیرم بریم تو دریا. کامیل باهاش حرف میرنه که در آخر راضی میشه و میگه برین پس حاضر بشین باهم بریم دیگه! آنها حسابی خوشحال میشن.
همگی آماده ان و منتظر باران که یکدفعه با لباس های حسن کور به اونجا میره همگی میخندن و خان میگه باز این خیلی بیشتر بهت میاد تا اون دامن قرمز، همگی میخندن. سپس قلندر میگه همه تو یه ماشین جا نمیشیم سپس به جمیل میگه تا ۰۰۱ را آماده کنه و بیاره. موقع رفتن عایشه یکدفعه از راه میرسه و میگه کجا دارین میرین بدون من؟ آفت میگه هیچجا سپس میخواد سوار بشه که آفت پنجره را بالا میده و میگه نمیشه بیاین. هازار به خان میگه این کار خودته داداش. خان پیاده میشه و بهش میگه ما که نگفتیم نمیبریمت با این لباس ها نمیشه برو مایوتو بپوشاند بیا بریم عایشه خوشحال میشه و میره تا لباسشو عوض کنه که سریعا هازار گازشو میگیره و میره عایشه گریه میکنه و میگه نامردا منو نبردین ببین چه بلایی سرتون میارم! آنها به ساحل میرسن. پسرها سریعا با تیوپ به طرف دریا میرن. دخترها زیر سایه بان نشستن و آنها را تماشا میکنن سپس عکس میگیرن و تا زانو تو آب میرن. بعد از خوش گذرونی همگی زیر سایه بان نشستن. غذا سفارش میدن، آنها در حال خوردن غذا هستن که یکدفعه سه تا پسر نوشیدنی به دست به اونجا میان و در حالی که صدای موزیک ماشینشون زیاده می رقصن و خوش میگذرونن. هازار و خان و گوکان به طرفشون میرن سپس باهاشون حرف میزنن که از اونجا دورتر برن چون خانواده نشسته آنها میگن ما مشکلی نداریم خوب شما از اینجا برین! آنها هرچی حرف میزنن می بینن که فایده ای نداره سپس هازار کلافه میشه و شیشه را تو سر یکیشون خورد میکنه آنها باهم درگیر میشن که وقتی قلندر میبینه با صندلی میره جلو تا کمک پسرهاش کنه.
قلندر و پسرهاش سر از زندان در میارن و قلندر میگه ببین به چه روزی افتادیم! قرار بود برین فقط حرف بزنین! خان لو میده که اول هازار شروع کرد و با شیشه زد تو سر اون طرف هازار میگه اگه این کارو نمیکردم این مثل ماست وایساده بودن نمیدونستن چجوری حسابشونو برسونن البته من زمانی این کارو کردم که گوکان سر دوتاشونو بهم کوبید! کامیل و بقیه
سراغ کامیلیا رفتن تا راضیش کنند عمه بلا به اونجا بیاد و بهشون کمک کنه کامیلیا میگه نه من بمیرمم با اون تو یه شهر نمیمونم چه برسه به اینکه بیاد اینجا باهم زندگی کنیم! باهاش حرف بزن! بلا میگه آخه مامان جان الان همه چشماشون به دست توعه گیر کردن اونجا در ضمن عمه ام خیلی معروفه میتونه کمک کنه! بالاخره آنها راضی میشن تا کامیلیا موافقتشو اعلام کنه. کامیل با خواهرش که وکیلشون هست به بازداشتگاه میره. اونجا قلندر با دیدن خواهر کامیل حسابی هوش از سرش میپره و یه دل نه صد دل عاشقش میشه. آنها بعد از آشنایی به هم دست میدن و خانم میره برای کارهای آزاد شدنشان. آنها باهم به رستوران میرن تا یه چای چیزی بخورن. اونجا قلندر مدام به خواهر کامیل توجه میکنه و باهاش حرف میزنه که پسرهایشان کاملا متوجه شدن و ریز ریز میخندن. سپس کامیل به خواهرش میگه تا برن به هتل که قلندر میگه مگه میشه؟ مگه من میزارم؟ آزادیمونو میدونه خواهرت هستیم نمیشه بره هتل باید بیاد عمارت بمونه اما کامیل به خاطر اینکه کامیلیا مخالفه و عصبی میشه با قلندر بحث و مخالفت میکنه که خواهرش میگه داداش میدونم به خاطر کامیلا هستش که نمیخوای بیام اونجا ولی من عمارت راحت ترم و قبول میکنم میام اونجا قلندر حسابی خوشحال میشه….