خلاصه داستان قسمت ۱۵۵ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۵۵ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…
خلاصه داستان قسمت ۱۵۵ سریال ترکی تازه عروس
کامیل با دسته گل به اتاق میکائیل میره و خودشو معرفی میکنه و میگه من کامیل فامیل قلندر خان هستم خودم مامور قانونم خیلی خوب کاری کردی که ازشون شکایت کردی و انداختیشون تو بازداشتگاه باید بفهمن که با مامور قانون نباید اینجوری رفتار کنند میکائیل میگه عجب یه نفر اومد و حقو به من داد! بعد از کمی حرف زدن بهش میگه حالا که بهشون درس دادی که نباید هرجور که میخوان رفتار کنند بیا و رضایت بده که به مراسم عروسیشون برسند میکاییل میگه نه رضایت نمیدم و منتظرم از بیمارستان مرخص بشم تا برم به حسابشون برسم. بلا و شیرین بیرون از اتاق ایستاده اند که میبینن پلیسا کامیل را دستگیر کردند و او را هم نیز دارن میبرند بلا با نگرانی میگه کی تورو از بازداشتگاه بیرون میاره؟ کامیل میگه خدا بزرگه و ازش میخواد تا آنها به عمارت برگردند. تو عمارات فرهاد تو آلاچیق نشسته و آه میکشد کورکوت میپرسه چی شده عاشق شدی؟ بگو تا بریم برات بگیریمش فرهاد میگه نشدنیه چون دیلانه و معتبر با باران راضی نمیشن دیلان را به من بدن کورکوت میگه مگه میتونن؟ صبر کن قلندر برگرده میریم خواستگاری فرهاد خوشحال میشه. اسکندر در اتاقش در حال حاضر شدن و جیب هایش را پر از پول میکنه گلستان میپرسه داری چیکار می کنی؟ او میگه می خوام برم عاقد را با پول راضی کنم سپس به اتاق میکائیل میره اما میکاییل عصبی میشه و میگه داری به من رشوه میدی؟ اسکندر میگه نه میخوام خسارتتو بدم اسکندر هم به زندان میافتد. شیرین و باران در زندان منتظر بقیه هستند تا نجاتشون بدن اما در باز میشه و همه برادر های شیرین به همراه اسکندر و کامیل به بازداشتگاه میرن. آنها همگی از دست میکائیل عصبی هستند زن ها در عمارت نشستن و نگران شوهرهایشان هستند عایشه از آفت میپرسه خبری از گوکان داره یا نه او میگه هرچی زنگ میزنم تلفنش خاموشه.
همان موقع گوکان به آفت زنگ میزنه و خبر بازداشت شدنش را میده کامیلا میگه من الان میرم و همه اونا رو از بازداشتگاه بیرون میارم سپس میره حاضر میشه و به طرف بیمارستان راهی میشه. تمام مردها به خاطر کامیلا از بازداشتگاه بیرون میان نازگل گریه میکنه در اتاقش خان وقتی به اتاق میره دلیل گریه اش را میپرسه که او میگه به خاطر افتادش تو بازداشتگاه از ترس شیرش خشک شده بچه ها گرسنه موندن خان میپرسه حالا باید چیکار کنیم؟ او میگه هیچی بگردین دنبال یک مادر شیرده. در آشپزخانه از کامیلا می پرسند که چه جوری موفق شد رضایت میکائیل را بگیرد او میگه یک رازه کامیل هم همین حرفو میزنه و ازش میپرسه چطور تونستی؟ کامیلا میگه هر وقت رازتو گفتی منم رازمو میگم. مسلم و اعظم به آشپزخانه میان مسلم به کورکوت میگه حالا که ازدواج کردند باید به قولش عمل کنه و واسش خونه و ماشین بگیره کورکوت به ترکمن میگه بره دست چکش رو بیاره سپس مبلغ ای برایش می نویسد که مسلم اعتراض میکنه او دسته چک را به خودش میده و میگه بره هر مبلغی که میخواد خودش بنویسه اسکندر میگه ای کاش دسته چکو بهش نمی دادی کورکوت دلیلش میپرسه که اسکندر میگه قرار بود برای من ماشین بگیرین کورکوت میگه اینکه مشکلی نیست برو انتخاب کن من میرم حساب می کنم اسکندر خوشحال میشه و میره. نازگل در حال گریه کردن است که بلا پیشش میره و سعی میکنه او را آرام کند و ازش میخواد تا به خودش مسلط بشه صدای گریه بچه هم در میاد که خان از نازگل میخواد تا آروم باشه چون بچه از خواب بیدار میشه نازگل با کلافگی میگه مقصر همه این اتفاقات اونه! خان با بچه پیش نازگل میرن و میگه بچه گریه میکنه.
آفت به اونجا میاد و میگه هر چه گشتیم فقط این اطراف دو تا مادر شیرده بود که هیچکدامشون تو خونه نبودن نازگل بهش میگه باید برین واسه این بچهها شیر بیارین بلا به همراه هازار و خان به زایشگاه میروند. آنها به دنبال مادر های شیرده می گردند بلا در یک اتاق را میزند و پیرزنی بیرون میاد و بهش میگه که دوتا بچه شیرخواره در خانه دارم که گرسنه هستند و ازشون شیر میخواد اون زن قبول میکنه و میگه عروسم میتونه بهتون کمک کنه و از بلا میخواد تا وارد اتاق بشه بلا خوشحال میشه خان متوجه میشه اون زن اوکراینیه سپس به هازار میگه اگه نازگل بفهمه زنی که رفتیم ازش شیر بگیریم اوکراینی هستش قیامت به پا میکنه و سپس از هازار و بلا قول میگیره تا به نازگل نگن و اون نفهمه که اون زن اوکراینی بوده آنها سریعاً به عمارت برمیگردند ۰ بچه ها بعد از خوردن شیر می گیرند می خوابند و نازگل به همراه آفت به پشت بام پیش هازار و بلا میره. نازگل میپرسه از کی رفتن شیر گرفتن؟ بلا میگه رفتیم بیمارستان از یک مادر شیرده نازگل میگه باید بریم من شخصاً ازشون تشکر کنم خان میگه اصلا احتیاجی نیست بزرگش نکن نمیخواد اما نازگل میگه نه چون باید بریم باز هم شیر بگیریم آنها وقتی به بیمارستان میرن نازگل متوجه میشه که اون زن اوکراینیه سپس با عصبانیت به خان نگاه میکند اما مادر اون زن به نازگل میگه که دامادش خارج از ترکیه هست و اونجا کار میکنه فردا قرار برگرده و بیاد نازگل خیالش راحت میشه که اون زن با خان سر و سری نداره...