خلاصه داستان قسمت ۲۲ بخش دوم سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲ بخش دوم سریال برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.
سیمین روی تخت بیمارستان خوابیده است و خانم پرستار بعد از معاینه اش، درباره بچه و مادر شدنش کلی باهاش حرف می زند و ولیسیمین تنها در سکوت گریه می کند و هیچ نمی گوید…
خانم پرستار به سمت سهیلا می رود و به او می گوید سیمین حالش خوبه و مصمومیت به این روز انداختتش ولی هیچ اتفاقی برای جنیننیافتاده که سهیلا حالش خراب می شود و به حیاط می رود، او مشغول درد و دل با امیر است که سارا به آن جا می رود و مستقیم به اتاقسیمین می رود…
امیر به سهیلا می گوید باید همه چیز را به حبیب بگوییم تا مشکلی برامون پیش نیاد… سارا با سیمین حرف می زند و سیمین باز هم ازحسادتش نسبت به نسرین می گوید، سارا باهاش حرف می زند تا آرومش کند ولی سیمین بی تابی می کند و می گوید من حتی رومنمیشد بهشون بگم که مادر شدم و گریه می کند…
سیمین بی حوصله حلقه اش را از دستش در می آورد و روی میز تختش پرتاب می کند، سهیلا در بیمارستان خوابیده است که سارا بهشمیگه بهتره بره و امیر هم سر چراغی مغازه را بهانه می کند، سهیلا قبول نمی کند ولی سارا راضیش می کند و آن دو می روند…
به محض رفتن سهیلا و امیر، حبیب به آن جا می رود و سیمین را تهدید می کند که اگر بدون هیچ دردسری قصد طلاق گرفتن داره باید بچهرو صحیح و سالم بدنیا بیاورد و سیمین هم از اتاق بیرونش می کند…
نسرین برای چکاپ بچه و واکسن به بیمارستان رفته اند و نسرین نگران تکلیف سیمین و بچه اش است و میگه حبیب حتما بچه رو وسیلهمی کنه تا سیمین و بذاره تحت فشار…
عمه گوهر با نسرین حرف می زند و او را دلداری می دهد و می گوید من سیمین را درک می کنم ولی حال الانشو نمی فهمم و بعد ازمدتی گپ زدن می روند…
سیمین به شرکت رفته و گزارش کار را از نماینده ها می گیرد و می گوید از این به بعد خودم به کار ها نظارت می کنم و آقای کیانی دیگرهیچ سمتی در این شرکت ندارند، دو نفر از نماینده ها سعی می کنند هی از حبیب حرف بزنند اما سیمین حرفش را می زند و به داخلاتاقش می رود…
منشی شرکت با کسی تماس گرفته است که حبیب سر می رسد و منشی می گوید خانم از نبود شما حسابی ناراحت هستند که با تاکیدحبیب حرف سیمین و بهش میگه…
دو تا از نیرو های شرکت در اتاق سیمین هستند و آقایی به اسم آرش می گوید که برای جدا کردن حساب شرکت نیاز به حضور آقایکیانی است که حبیب همان لحظه به داخل می رود و سیمین سعی می کند او را بیرون کند ولی حبیب با پافشاری می مونه و میگه حتیبیرون کردن هم نیاز به تصویه حساب داره که سیمین میگه تو جوری کار کردی که همه چیز گیرت باشه ولی من بهت التماس نمی کنم کهحبیب تهدیدش می کنه و میگه ما تو شرکت و زندگی با هم شریکیم…
شرط جدایی درباره زندگی رو بهت گفتم و اگر همه دنیا هم پشتت باشن اسمتو از تو شناسنامه ام پاک نمی کنم ولی درباره شرکت چند تاشرط دارم و منه کینه توز را سر لج ننداز و شمشیرتو غلاف کن و به حرفم گوش بده…
سیمین از جاش بلند میشه و میگه من با وکیل حرف می زنم تا راه درست برای جدایی شراکت و پیدا کنم، بعد هم از جایش بلند می شودو بعد از بیرون کردن او از اتاق در را قفل می کند و می رود…
بعد از رفتن سیمین، منصور به شرکت زنگ می زند و با حبیب حرف می زند و او به هم ریخته می گوید همین الان به آن جا می رود.
عمه گوهر و منظر با هم به فردوس رفته اند و منظر میگه من و مادر با شما همدلیم ولی تهدیدای میرزایی محمود و ترسونده که عمه گوهربهش حق میده و میگه ایرادی نداره، منظر به او می گوید مردم کلی پشت سر شما حرف می زنند ولی عمه گوهر میگه وقتی حق باهاتباشه همه حرفا باد هواس که منظر خجالت زده میگه همه اینا تقصیر داداش ترسو و بزدل منه که عمه گوهر میگه آبرو آدما دست خودشونهو این حرف ها هم تموم میشه و رو سیاهیش می مونه برای همینایی که حرف می زنند و از ماشین پیاده می شود و می رود…