خلاصه داستان قسمت سوم سریال تازه وارد از شبکه سه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت سوم سریال تازه وارد از شبکه سه را می خوانید، این سریال به صورت اپیزودیک بوده است و هر قسمت آن با هم متفاوت است و روایتگر داستان های متفاوت می باشد.
خانمی به حرم حضرت معصومه رفته است و از نذر چله اش حرف می زند و می گوید این آخرین هفته نذرم است و ازت می خوام حاجت منو که یه بچه دختر هست رو بهم بدی و با گریه باقی حاجت هایش را می گوید و گریه می کند…
زن به خانه برگشته و سالاد درست می کند، همسرش با تلفن حرف می زند و پسرش هم که عشق فوتبال است در خانه گزارشگری می کند و حاضر می شود تا برای فوتبال بازی کردن به بیرون برود.
خانم به آشپزخانه رفته و در غذا را بر می دارد که حالت تهوع می گیرد و به حیاط می رود، همسرش حالش را جویا می شود و گمان می کند که مصموم شده و به پسرش می گوید که مادرش را به دکتر ببرد اما حامد پسرش با گفتن دارم میرم به زمین خاکی خداحافظی می کند و می رود…
زن از ذهنش خطور می کند که ممکن است، حامله باشد و دفترچه بیمه اش را بر می دارد و به آزمایشگاه می رود، او حسابی مشتاق است و به دختری که نمونه می گیرد، می گوید ۱۳ سال است منتظر معجزه هستم و دلم می خواد هر چه سریعتر جوابش معلوم بشه…
خانم در تاریکی خانه قالی می بافد، پسرش که آن جا خوابیده غر غر می کند، مادرش هم صدایش می کند و ازش می پرسد که دوست داری خواهر کوچیکتر داشته باشی یا برادر بزرگتر؟ حامد هم می گوید خواهر کوچولو دوست دارم و می خوابند…
روز بعد خانم در حیاط خانه مو های همسرش را می زند و بهش می گوید که من باردارم اما شوهرش که وضع مالی خوبی نداره و به تازگی ورشکست شده اوقات تلخی درست می کند و اصلا از دوباره پدر شدنش خوشحال نمی شود و به همسرش می گوید با این وضعی که من دارم بیشتر گرفتارم کردی…
مرد که نگهبان پاساژ است، سر شیفتش رفته و از همکارش درباره هزینه های پوشک و شیر بچه سوال می کند و مقابل مغازه اش که از دستش داده می ایستد و با حسرت نگاهش می کند.
خانم خونه، همسرش مجید را از خواب بیدار می کند و می گوید وقت مصاحبه ات دیر میشه و خودش هم با بچه همسایه شون وقت می گذارد و می گوید باید برای تست غربالگری برم و پول می خوام، شوهرش هم کلی غر می زند و از خانه بیرون می رود.
حامد و دوستش دم در حیاط نشسته اند و کلیپ می بینند که مادرش برای بردن بچه همسایه بیرون می رود و حامد را به خانه می فرستد و بعد از آن برای تست غربالگری به آزمایشگاه می رود.
خانم که حالا مشخص شده اسمش سمیه است بعد از آزمایش غربالگری پیش دکتر می رود که دکتر می گوید باید باز هم برای سلامت بچه آزمایش بدهید.
سمیه از شنیدن حرف های دکتر حالش بد می شود و سوار آسانسور می شود تا به خانه برود که آسانسور گیر می کند و او هم حسابی دلش گرفته به خدا گله می کند ولی سریعا توبه می کند و به خانه می رود.
حامد در خانه خوابیده است، سمیه و مجید هم با هم صبحانه می خورند و سمیه حرف های دکتر و آزمایش بعدی را برایش می گوید که مجید حسابی بهم می ریزد.
شب بعد از این که مجید سرکار می رود با سمیه تماس می گیرد و می گوید بیا بچه رو سقط کنیم، سمیه مقاومت می کند و می گوید من بچه مو از بین نمی برد و اجازه نمیده تا همسرش کلمه ای دیگر حرف بزند و تلفن را قطع می کند.
سمیه به مسجد محله رفته تا جواب سوال سقط جنین را از روحانی محله شان بپرسد و او هم به طور کامل برایش توضیح می دهد.
سمیه و مجید تو حیاط با هم وسایل ترشی درست می کنند و درباره بچه و دکتر و دوا درمون با هم حرف می زنند و بعد از کمی وقت دوباره مجید از این که همسرش بخواهد بچه مریض را نگه دارد عصبی می شود و می گوید تو سر حامد هم زایمان سخت داشتی و اگر اتفاقی برای تو بیوفتد من بدبخت می شم و به سرکار می رود.
مجید در اثر قرص هایی که می خورد همش سر شیفتش خوابه و همکارش هم نمی تواند بیدارش کند.
حامد به خانه رفته است و منوی یک رستوران دستش است که مادرش می گوید زنگ بزن پیتزا بیارن و برو برای خودت کلی هله هوله بخر و او را به خانه همسایه می برد تا باهم پلی استیشن بازی کنند ولی وسط بازی به خانه می رود تا به کار هایش برسد که شوهرش با لباس و صورت زخمی به خانه می رود…
سمیه با استرس به سمت مجید می رود که می فهمد یکی از طلبکار ها به سراغش رفته و از لا به لای حرف های او می شنود که می گوید پول آزمایش رو از آقا نادر دارو فروش محله قرض کرده و به شوهرش می گوید این پول ها خوردن ندارد.
شب بعد از این که مجید به سرکار می رود، سمیه و حامد به در خانه آقا نادر می روند و او می گوید اومدم پول قرضی مجید رو بهتون پس بدم و از شما خواهش می کنم بهش نگید که من پول رو پس دادم و بعد از گرفتن شماره کارت می روند.
سمیه در حیاط گل ها را آب می دهد که بعد از چند دقیقه مجید به سراغش می رود و او را به خاطر کاری که انجام داده بازخواست می کند و وقتی می فهمد همسرش آزمایش نداده عصبی تر می شود و می گوید اگر بچه سالم نباشه همتون و ترک می کنم و از این خونه میرم…
پنج سال بعد
سمیه در حیاط خانه رو به گنبد حضرت معصومه می ایستد و با او درد و دل می کند و نذر می کند که بچه اش سالم باشد و کلی گریه می کند.
حامد و سمیه در صحن حرم معصومه با هم درباره انتخاب رشته حرف می زنند و حامد می گوید هر چیزی که قبول شم همونو میرم و چیز خاصی مدنظرم نیست.
مجید در صحن به دنبال دخترش می گردد و به دفتر اطلاعات می رود تا مشخصات دخترش را به آن ها بدهد و در آخر خودش او را کنار حوض پیدا می کند و بغلش می کند و می گوید به مادرت نگو گمت کرده بودم و با هم به سمت حامد و سمیه می روند.
معصومه به محض دیدن مادرش می گوید بابا منو گم کرده بود و بعد از کلی گپ و خنده با هم برای خوردن بستنی می روند.