خلاصه داستان قسمت پنجم بخش دوم سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت پنجم بخش دوم سریال برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.

قسمت پنجم بخش دوم سریال برف بی صدا می بارد

همه در خانه مشغول آماده شدن و دیدن تدارکات برای مراسم خاستگاری هستند که سیمین به لباس نسرین و جای نشستن عمه گوهر گیرداده است که عمه آرومش می کند و سیمین هم خواهرانه از احمد خواهش می کند که یک امشب تمام دلخوری ها را کنار بگذارد و باعثبهم خوردن مراسم نشود

امروز بعد از خریدن کیک سوار یک ماشین شده است که یک نفر عقب نشسته و چاقو زیر گلوی امروز می گذارد و او را می دزدند.

سیمین در اتاقش آماده ایستاده است که با آمدن صدای زنگ در، هول می شود و همه با هم برای بدرقه مهمانان می روند.

بلور در آشپزخانه غذا درست می کند، نسرین هم برای مهمانان چای می ریزد، که سیمین حرصی از نیومدن امروز و سهیلا به آشپزخانهمی رود و بعد از کلی غر زدن برای بردن استکان ها به پذیرایی می رود.

عمه گوهر پیش مهمان ها می رود و سر صحبت را باز می کند علت غیاب پدر حبیب و شوهر نرگس را جویا می شود، به جای آهو خانممادر حبیب، خود حبیب جوابش را می دهد و هر سوالی که آن ها می پرسند تنها حبیب حرف می زند و اجازه حرف زدن به مادر وخواهرش نمی دهد.

عمه گوهر از سیمین می خواهد که او هم کمی حرف بزند اما با خجالت کشیدن او آهو خانم احمد را خطاب قرار می دهد که حبیب ازجایش بلند می شود و مقابل احمد دست دراز می کند تا کدورت ها را از بین ببرد ولی احمد دستش را پس می زند و او به سر جایشخودش بر می گردد و میگه من دیگه کدورتی از احمد آقا ندارم و دلم به درد میاد که احمد آقا مسافرکشی می کنه و تو حجره دیگرانپادویی می کنهعمه گوهر و سیمین سعی می کنند ماجرا را جمع کنند ولی احمد هم متقابلا جواب می دهدآهو خانم به حبیب تشرمی زند که حبیب هم بس نمی کند و احمد مجلس را ترک می کند.

بعد از رفتن احمد با صدای افتادن چیزی سیمین به آشپزخانه می رود و با دیدن غذا های ریخته شده روی زمین حسابی به بلور می پرد

بلور هم ناراحت میگه امروز خیلی دیر کرده و شما فقط به فکر خودتونید و به شیرینی فروشی می رود تا خبری از امروز بگیرد

حاج ابراهیم پدر حبیب با واکر در خیابان راه افتاده و به نظر میاد قصد رفتن به خانه حاج عطا را دارد.

احمد و سهیلا در حیاط کنار هم نشسته اند و با هم گپ می زنند که کیانی به سمتشون میره، سهیلا هم دست بچه ها رو میگیره و به اتاقبلور و امروز می رود، حبیب سر حرف را با احمد باز می کند و حرص او را در می آورد اما احمد یقه اش را می گیرد که بلور با چشم هایگریون از راه می رسه و میگه آقای قناد گفت امروز همون عصر اومد شیرینی و گرفت و رفت، احمد هم بدون اهمیت به کیانی می گویدمیرم این اطراف را بگردم و می رود.

حبیب و خانواده اش به خانه بر می گردند، آهو خانم هر چه در خانه می گردد و شوهرش را صدا می کند، جوابی نمی گیرد که داد میزند و به حبیب می گوید پدرت نیست، نگار هم داد می زنه و میگه این جا شیشه شکسته و می فهمند که حاج ابراهیم از خانه رفته است.

سیمین در خانه به خاطر نیومدن امروز و خراب شدن شام حرص می خورد که سهیلا به سمتش میره و باورش نمیشه که او نگران امروزنشده و فقط به فکر خودشه که کیانی به خانه آن ها زنگ می زند و به بهونه فهمیدن این که پدرش به آن جا رفته یا نه احوال پرسی میکند.

حبیب با ماشین راه می افتد تا دنبال پدرش بگردد و به هر جایی که به ذهنش خطور می کند، می رود.

احمد نصف شب به خانه رفته و به نسرین میگه همه جا رو دنبال امروز گشتم اما نبود که نبود و با هم به داخل خانه می روند، احمدحسابی از این که قراره سیمین با کیانی ازدواج کنه، عصبی شده و بهم ریخته و میگه باید باهاشون قطع رابطه کنیم و من دیگه چشمدیدن حبیب را ندارم

سیمین به خانه نسرین زنگ می زند که عمه تلفن را بر می دارد و از آن ها هم تشکر می کند و هم گله می کند و می گوید آخر هفته دیگهبرای مراسم مهربرون و تاریخ عقد دعوتشون کردمآتیش احمد حسابی تنده و میگه باید از این جا بریم تا دیگه چشم من به چشم کیانینیافته که نسرین با گفتن بهش فکر می کنم او را به خواب دعوت میکنه تا استراحت کنند.

حبیب با دست خالی به خانه میره که آهو خانم چادر سرش می کنه و میگه من خودم میرم دنبال باباتون ولی نرگس و حبیب جلوشو میگیرند و او را به داخل خانه می برند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا