خلاصه داستان قسمت چهارم سریال تازه وارد از شبکه سه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت چهارم سریال تازه وارد از شبکه سه را می خوانید، این سریال به صورت اپیزودیک بوده است و هر قسمت آن با هم متفاوت است و روایتگر داستان های متفاوت می باشد.
خانمی در خانه مشغول نقاشی کشیدن است و آهنگ گوش می کند. او بعد از مدتی به بیمارستان می رود و پرسشنامه ای را میان مراجعین آن جا پخش می کند و می گوید یک تحقیق شخصی است و از آن ها خواهش می کند که برایش انجام بدهند.
یکی از پرستار ها که گویا آشنای او است به سمتش می رود و بهش پیشنهاد می دهد که امروز حتما دکتر را ببیند و حتی میتونه به دنیا اومدن یک بچه را از نزدیک ببیند او قبول نمی کند و می گوید چند روز دیگه میام…
او به مطب یک دکتر رفته و به نظر می آید که دوستش است و با هم حرف می زنند، او بهش می گوید که تو اختلال اضطرابی داری و ریشه در گذشته داره که مادر و مادر بزرگت و سر زایمان از دست دادی و همین مورد باعث شده که در مقابل باردار شدن مقاومت کنی و برای حل مشکلت باید اول با حمید همسرت صحبت کنی و تمام موضوع را برایش تعریف کنی و شروع به درمان کنی…
او می گوید من دوستت هستم و بهتره درمانت رو با دکتر رحیمی شروع کنی اون بیشتر از من میتونه بهت کمک کنه … خانمی که گویا مشکل بارداری داره قبول نمی کند و می گوید بعید می دونم دیگه دوستم داشته باشه و اگر همه چیز را بهش بگویم میترسم اون رو هم مثل هر چیز دیگه ای که دوستش داشتم از دست بدم…
او به خانه رفته است و برای حمید چای می ریزد و کنارش می نشیند، او سعی می کند باهاش حرف بزند ولی شوهرش مقاومت می کند و می گوید ما قبلا حرفامون و زدیم، اگر چند روز دیگر صبر کنی وقت دادگاه داریم و جفتمون خلاص می شیم… تو همش گیر میدی و من و از داشتن بچه بدون هیچ دلیلی محروم کردی…
خانم هم به میان حرف هایش می پرد و می گوید من مریضم و دنبال درمانم ولی حمید حرفش را باور نمی کند، او هم کارت مشاورش را بهش می دهد و می گوید بهتره خودت بری و همه چیز رو ازش بپرسی و دوباره بهم فرصت بدیم ولی حمید نمی پذیرد و می گوید من بخاطر علاقه ام به تو هزار بار بهت فرصت دادم و از جایش بلند می شود تا برود که او بلند می شود و می گوید من باردارم که حمید همانجا سر جایش می ایستد…
خانم به مطب دوستش رفته است و تمام ماجرا را برایش تعریف می کند و می گوید من به خاطر این که بتونم جلوی حمید رو بگیرم و از طلاق منصرفش کنم بهش دروغ گفتم و او می گوید من عقلم به هیچ جا قد نمیده و باید با دکتر رحیمی حرف بزنی…
او بعد از خداحافظی با دوستش، سر خاک مادرش می رود و با او کلی حرف می زند و به خانه بر می گردد. او در حال تمیز کردن است که همسرش سرکار می رود و ازش می خواهد صدای قلب بچه را برایش ضبط کند و بفرستد.
او شوکه شده نگاهش می کند اما برای این که سوتی نده، قبول می کند و صدای قلب یک بچه را دانلود می کند و در خانه شروع به خوردن هزار تا چیز مختلف می کند تا حالت تهوع بگیرد.
او دوباره به مطب دوستش می رود و باهاش حرف می زند، دوستش باز هم بهش اصرار می کند تا او راستش را به حمید بگوید و اگر نمی تواند خودش باهاش حرف بزند که او مقاومت می کند و می گوید من خودم باید همه چیز رو بهش بگم و اگر کس دیگری حرف بزند، همه چیز بدتر می شود…
او در خانه چیز هایی را قاطی می کند و با نبات هم می زند تا بخورد که همسرش از راه می رسد و او می گوید دارم دمنوش درست می کنم و دستور پروانه است با یه متخصص صحبت کرده و باید از اینا بخورم…
حمید به او یک شاخه گل رز می دهد و از می خواهد صدای قلب بچه را بگذارد تا گوش بدهد، او خودش را به حالت تهوع می زند و سریعا به دستشویی می رود از اون جا صدای شوهرش را می شنود که با تلفنش صحبت می کند و می گوید چون از اول بهم دروغ گفته قبول نمی کنم که حرف هایش وضعیت خانمش را خراب تر می کند.
او از دستشویی بیرون می آید و صدای قلب بچه ای که دانلود کرده بود را بهش می دهد و با هم شام می خورند و به خرید می روند. حسابی با هم می گردند و برای استراحت به یک کافه رستوران می روند و نوشیدنی سفارش می دهند، حمید چهار تا کاغذ روی میز می گذارد و می گوید اسم دو تا دختر و دو تا پسر نوشتم و آن ها را بر عکس می کند تا خانمش انتخاب کند…
او به اجبار بر می دارد که همسرش باز هم کلی ذوق می کند و او شرمنده تر از دروغی که گفته می شود…
خانم در خانه وسایلش را جمع کرده و روی آینه نامه ای برای شوهرش می نویسد و از او بخاطر دروغ بزرگی که گفته عذرخواهی می کند و می خواهد برود که حالت تهوع به سراغش می آید و سریعا به سرویس بهداشتی می رود. او دوباره به اتاق خوابشان می رود و شروع به گریه کردن می کند و به نظر می آید که اشک خوشحالی است و هی دست هایش را رو به آسمان دراز می کند…
او به آزمایشگاه می رود و با مثبت شدن جواب تست بارداری اش سریعا به پروانه زنگ می زند و می گوید هر چه سریع تر باید ببینمت و به مطب او می رود. او حسابی ترسیده و می گوید اگر حمید بفهمد همچین دروغ بزرگی بهش گفته ام بچه رو ازم می گیره و میره ولی پروانه آرامش می کند و بعد از گفتن تبریک می گوید بهترین فرصت برای این که راستشو بهش بگی جلو راهت سبز شده…
او به خانه می رود و با آمدن حمید به کنارش می نشیند و شروع به صحبت می کند و می گوید هر چیزی که بهت گفتم دروغ بود، حمید از جایش بلند می شود و ادای آدم های عصبی را در می آورد اما بعد از کلی داد و بیداد می نشیند و می گوید من از همان روز اول همه چیز رو می دونستم و وقتی با دکترت حرف زدم و فهمیدم همچین زن نازنینی دارم فقط سکوت کردم ببینم تا کجا ادامه میدی و الحق هم خیلی خوب بازی کردی و الان اصلا ناراحت نیستم و خوشحالم که این کار و کردی…
او هم که حالا واقعا باردار است و خیالش بابت رفتار حمید راحت شده، آزمایش بارداری اش را نشان می دهد و می گوید تو الان یک ماهه که واقعا پدر شدی و با هم کلی خوشحالی می کنند و به دکتر می روند تا صدای قلب بچه شان را بشنود….