خلاصه داستان قسمت چهارم سریال پوست شیر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت چهارم سریال پوست شیر از نظرتان می گذرد. «نعیم که ۱۵ سال زندانی بوده حالا از زندان آزاد میشود و به دیدار دخترش میرود. در سفر شمال با دخترش دختر او توسط افرادی دزدیده و کشته میشود. خشم نعیم برافروخته میشود و خود او به دنبال قاتل ان دخترش میگردد.»
نعیم در حال فکر کردن به گذشته است و دائم سیگار می کشد و گریه می کند.
نعیم و ساحل با هم به کافه رفته اند و نعیم هیچی از منو بلد نیست، ساحل هم تا جایی که می تونه سر به سر باباش می ذاره و می خنده.
پلیس ها صدرا را به آگاهی برده اند و جناب سروان و جناب محب هر دو برای بازجویی رفته اند و بعد از پرسیدن چهار تا جمله جناب محب روی برگه می نویسه که کار او نیست و می رود.
صدرا مشغول امضا زدن چند کاغذه که چشمش به عکس ساحل می افته و یاد روز آشناییش با او می افته و تو گذشته اش و نوشتن شمارش روی یخ می افته که یهو چشمش به عکس جنازه سوخته ساحل می افته و می خواد از نزدیک ببینه که پلیس ها جلوش و می گیرند و او هر چی التماس و گریه می کنه تا اجازه بدن، ببینتش، قبول نمی کنند.
صدرا کمی بعد توی حیاط آگاهی نشسته و گریه می کنه که محب پیشش میره و ازش می خواد این مسائل شخصی رو بهش بگه تا شاید بتونه یکم به پیدا کردن قاتل کمک کنه که صدرا بعد از مدتی طفره رفتن میگه و محب هم تا جایی که می تونه آرومش می کنه و بهش آب میده.
محب عکس های پرونده را می بیند که متوجه یک جای کبودی روی بازوی نعیم میشه و فرداش دوباره به همراه تیمش و نعیم با هم به همان لوکیشن وقوع جرم می روند.
محب متوجه شده که به نعیم مواد تزریق شده و کبودی روی بازوشم برای همینه و به نعیم میگه این اتفاق حتی می تونه در حد تنه زدن هم پیش بیاد که نعیم یادش میاد اون شب یه نفر بهش تنه زده و تایید می کند.
بلاخره جنازه ساحل را تحویل گرفته اند و مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری شروع شده است، لیلا و نعیم و صدرا حالشون از همه بدتره و هر کدوم به شکلی عزاداری می کنند و بی تاب ساحل اند.
بهزاد تو خونه نشسته و به فیلم هایی که ساحل براش فرستاده نگاه می کنه و گریه می کند.
از طرفی دیگر نعیم هم با حال خراب روی تختش تو مسافرخونه خوابیده و سیگار می کشه که یهو نور قرمز و چشمک زن تابلوی مسافرخونه توجهش و جلب می کنه به محب زنگ می زنه و میگه یادش اومده که قبل از بیهوش شدن یه نور قرمز چشمک زن دیده.
نعیم بعد از قطع کردن تلفن با حال بد سر جاش می شینه و سرش و با دستهایش می گیرد.
محب شبانه به محل وقوع جرم رفته و آن جا یک دکل بلند که بالاش نور قرمز چشمک می زنه، می بیند و همان جا روی ترمز می زنه و شروع به ترسیم محل وقوع جرم برای خودش می کنه و چراغ قوه اش را این طرف و آن طرف تکان میده که یهو چیزی نظرش را جلب می کنه و به سرعت به سمتش میره.
روز بعد، محب به همراه تیمش به همان محلی که پیدا کرده، رفته و با دوربینی که اون جاس لحظه وقوع جرم و حادثه را می بینند…
نگین به خونه دکتر رفته و مشغول تمیزکاری است و خانمی که اون جاس او را سر غذا تحقیرش می کند.
نعیم به اداره آگاهی رفته و پلیس ها ماجرای جدید را بهش می گویند و او می فهمه که همه چیز صحنه سازی بوده.
نعیم به خانه برگشته و آب به دست و صورتش می زنه و حالش خوش نیست که یهو گوشیش زنگ می خوره و از صداش می فهمه که خط ساحله و او حسابی شوکه شده و ترسیده، جواب میده اما کسی حرفی نمی زنه و بعد هم در دسترس نیست.