خلاصه داستان قسمت ۱۰۹ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۰۹ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…
خلاصه داستان قسمت ۱۰۹ سریال ترکی تازه عروس
مردهای عمارت لباس های رزمی پوشیدن و تو حیاط ایستادن سپس با زن ها و مادرهاشون خداحافظی میکنن سپس به دستور مسلم راه میوفتن و به کورکوت میگن که قول میدیم شیرین و پدرمونو آزاد کنیم. قلندر و با کل مردهای قبیله به طرف محلی که از دولان ها پیدا کردن میره. باران با بقیه پیش عمو امین میرن و بهش میگه که چیشد آدرسی که میخواستمو پیدا کردی؟ اون تایید میکنه و آدرسو بهشون میده. قلندر با آدم هاش رسیدن به آدرس که همان موقع باران و بقیه به اونجا میان و قلندر با دیدنشان جا میخوره و میگه شما اینجا چیکار میکنین؟ خان بهش میگه به ما گفتن که شمارو هم دزدیدن که! قلندر میگه منو چجوری میتونن بدزدن آخه! دخترم شیرینو دزدیدن! سپس باهمدیگه همفکری میکنن که چیکار کنن باران به قلندر میگه به من ۵ دقیقه فرصت بدین برم تو و او دخترو بیارم واستون قلندر قبول میکنه و میگه اگه تا ۵ دقیقه دیگه نیاریش خونه را رو سرش خراب میکنم. باران به داخل خانه میره و اون دختر را بیرون میاره که مسلم با دیدنش عاشقش میشه. اون دختر که خواهر دولان هاست از اینکه دزدیده شده حسابی خوشحاله و تو ماشین بعد از معرفی خودش به قلندرخان میگه در آینده ایشالله قراره عروسیتون بشم قلندر شوکه میشه و میگه چی؟ بلا دست و پا بسته در حال گریه کردن و غصه خوردنه چون فکر میکنه پدرشو کشتن همان موقع اونا به داخل میرن و به بلا میگن که بیا اینم بابات و از اونجا میرن. بلا که موفق شده دست و دهنشو باز کنه پدرشو بغل میکنه و میگه فکر کردم کشتنت حالا باید هرجور که شده از اینجا فرار کنیم! دیلان که پیش کامیلا رفته به درد و دل های اون گوش کرده و شروع میکنه به گریه کردن و میگه چه زندگی سختی داشتی!
کامیلا میگه آره من هیچ وقت خودم نبودم همیشه جوری بودم که مامانم میخواسته دیلان میگه الانم دارین همین کارهایی که مادرت باهات کرده با بلا میکنی و ازش میخواد تا تغییر کنه ولی کامیلا بهش میگه این ذات منه نمیتونم عوضش کنم تو هم مراقب خودت باش تا اون روی منو ندیدی! دیلان میترسه و از اونجا فرار میکنه. بعد از رفتنش کامیلا میگه تو هم فرار کن و منو ترک کن همه منو گذاشتن و رفتن سپس مدام به خودش میگه که من افسردگی گرفتم! بلا و کامیل موفق نشدن که فرار کنن و کامیل میگه بیا منطقی باهاشون حرف بزنیم تا قانع بشن اما بلا میگه کجا دیدی کسی که اسلحه دستش میگیره منطق حالیش بشه؟ بلا با فندک به حسگر دما اونجا حرارت میده و آژیر خطر به صدا درمیاد. نگهبان ها به هوای اینکه نکنه بلایی سر اونا بیاد در را باز میکنن که بلا و کامیل با شیشه تو سر اونا میزنن و میخوان فرار کنن که بوران دولان با نوچه اش جلوشون ظاهر میشه و میگه شما کی هستین دیگه؟ آدمش میگه شیرین و قلندرخانه دیگه! بوران تو گوشش میزنه و میگه اینا کین دیگه؟ آخه این قلندر خانه؟ و یکبار دیگه تو گوشش میزنه کامیل میگه حالا که متوجه شدین اشتباه گرفتین بزارین ما بریم دیگه اما بوران میگه نه مهم نیته! سپس به داخل همراهیشون میکنه. قلندر و بقیه به داخل عمارت میرن که زن های قلندر به طرفش میرن و بغلش میکنن که قلندر میگه هنوز از مادر زاییده نشده کسی بتونه منو بدزده! بعد از چند دقیقه شیرین به حیاط عمارت میان و سلام میکنه باران با دیدن شیرین به طرفش میره و بغلش میکنه که قلندر بهش میگه داری چیکار میکنی بزارتش زمین سرش گیج رفت! شیرین بهش میگه داری چیکار میکنی؟ سپس خان ازش میپرسه چجوری آزاد شدی فرار کردی؟
شیرین میگه چی؟ از کجا آزاد بشم؟ آنها بهش میگن مگه بوران دولان ها تورو ندزدیده بودن؟ شیرین میگه نه بابا من فقط یخورده خریدم طول کشیده بود! همین! قلندر میگه واقعا؟ خان میگه از اینور نه بابامونو دزدیدن از طرفی شیرینو هم که ندزدیدن پس بوران دولان چی میگفت؟ قلندر میگه همش الکی بوده! سپس به داخل عمارت میرن. شیرین به آشپزخانه میره و سلام میکنه که آسیه با دیدن او جا میخوره و با فشار بغلش میکنه و حالشو میپرسه شیرین به زور از خودش جدا میکنه و میگه چیکار میکینی مامان؟ من خوبم فقط خرید بودم آنها جا میخورن و میگن چی؟ شیرین میگه کسی منو ندزدیده خرید رفته بودم! سپس میگه یکی واسه من تعریف کنه بدونم چی به چیه؟ قلندر به مردهای عمارت میگه برین لباسی که تو تنتون هست را در بیا ین که اون لباس رزم کشورمون و حرمت دا ه. سپس به بوران دولان زنگ میزنه و میگه که دخترم کنارم نشسته میدونی طرف دیگه ام کی نشسته؟ خواهرت اعظم. او جا میخوره و میگه چی؟ چی داری میگی؟ قلندر میگه همونی که شنیدی خواهرت پیش ماست! بوران میره بین بلا و پدرش میشینه و میگه تو هم میدونی کجا نشستم؟ عروست بلا یه طرفمه و طرف دیگه ام پدرش کامیل! قلندر جا میخوره و میگه چی؟بوران دولان میگه من یه فکر دیگه به سرم زده دخترهارو باهم معلومه میکنیم قلندر میگه چی؟ یعنی چی؟ بوران دولان میگه یعنی خواهرمو میگیری از طرفی شیرینو میدی به برادر من! قلندر میگه مگه من خواهرتو دزدیدم که میگی من باید بگیرمش؟ باران دزدیده! او میگه من نمیدونم چی میگی به هرحال چیزی که گفتم باید بشه فهمیدی؟ و تلفنو قطع میکنه……