خلاصه داستان قسمت ۱۳۴ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۳۴ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۱۳۴ سریال ترکی حسرت زندگی
حاجی میره رستوران و با نساء حرف میزنه درباره اوزگور و میگه ماجرا چیه؟ هاکان چی میگه؟ نساء میگه که هیچی ما باهم حرف زدیم اون از احساسش بهم گفت منم گفتم که بهش حس دارم ولی گفتم چون هنوز متعهلم نمیشه حاجی میگه پس باید زودتر جدا بشین و تا اون موقع نباید همدگیرو ببینین هنوز شوهر داری! طاهر متوجه شده که حق با پدر و برادرش بوده واسه همین تصمیم گرفته ته یجوری خودشو با دخترهاشو نجات بده واسه همین به عمر زنگ میزنه و میگه که حق با شما بود من میخوام از اینجا با دخترها فرار کنم ولی اگه موفق نشدم به بابا بگو که حلالم کنه عمر میگه نه بزار منم بیام تنهایی نرو! اما طاهر میگه نه. اوزگور یهو به رستوران نساء میره که حاجی اونو میبینه اوزگور میگه فکر کنم بد موقع مزاحم شدم و میخواد بره که حاجی میگه نمیخواد بیا بشین. سپس ازش میپرسه که هدفت چیه؟ ماجراتونو میدونم او میگه اینکه موانعو کنار بزاریم تا باهم باشیم حاجی میگه ازدواج؟ او میگه هنوز خیلی زوده همدیگه رو نمیشناسیم حاجی با کلافگی به نساء میگه تو خونه میبینمت و میره. طاهر جای نورالدین رفته پیش مردم و براشون سخنرانی میکنه.
شوکران با وجدان عالیه را تعقیب کردن و میبینن که رفت تو یه ساختمان آنها بیرون منتظرش میمونن تا بیاد بیرون. غمزه و عمر رفتن به مدرسه تونا بنا به خواسته معلم تونا. معلم تونا بهشون میگه که تونا خیلی عصبیه همش تو خودشه انگار خیلی تنهاست ما اینجا بهش کمک میکنیم ولی باید شما هم رابطه تون باهاش خوب بشه بهتره برین پیش روانشناس غمزه قبول میکنه و میره. او با عمر درباره این موضوع حرف میزنه و میگه حق باهاشه من الان که فکر میکنم به جای مادری کردن واسه تونا دارم واسه تو مادری میکنم دنبال تو میوفتم! دیگه از این به بعد بیشتر به تونا رسیدگی میکنم تا بیوفتم دنبالت هرکاری میخوای بکنی بکن عمر میگه یعنی واست اصلا اهمیت ندارم؟ او میگه من اینو نگفتم گفتم دیگه نمیخوام کنترلت کنم کاری که بخواد بشه میشه و میره. وجدان و شوکران با دیدن عالیه میرن سراغش و وقتی میبینن که جای بچه هارو نمیگه وجدان با چاقو تهدیدش میکنه و میبرتش به خونه خودشون اونجا دستاشو میبندن. غمزه رفته دنبال تونا تو خونه مادرش و بهش میگه که پلی استیشن واسش خریده او خوشحال میشه…