خلاصه داستان قسمت ۱۵ و ۱۶ سریال ترکی داستان یک شب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۵ و ۱۶ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعه‌های تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.

قسمت ۱۵ و ۱۶ سریال ترکی داستان یک شب

قسمت ۱۵ و ۱۶ سریال ترکی داستان یک شب

ثریا تو نبود ماهر و جان افزا زنگ میزنه به عفت و بهش میگه که انگشترشو بفرسته تا محمد نیومده او خوشحال شده و میگه ولی نمیتونم بفرستم اگه گم بشه محمد خیلی ناراحت میشه لوکیشن بفرست بیاد دم در خونه تون او قبول میکنه. عفتاز فرصت استفاده میکنه و به سلیم آدرسو میده تا بره اونجا از طرفی عاصف خان با آدم هاش به اونجا میرن تا اونارو از دست سلیم نجات بدن و ببینن که فقط اونا میتونن ازشون مراقبت کنن تا برگردن اینجوری به عمارت. پدربزرگ ماهر به جان افزا و ثریا کمک میکنه و اونارو با خودش میبره. آدم های عاصف خان سلیمو دستشو بستن و میندازنش تو جاده ای خلوت و بهش میگن که باید از ییلمازها فاصله بگیری وگرنه سری بعدی انقدر خوش شانس نیستی! او عصبی میشه از وضعیتش. ماهر وقتی صدای جان افزا و میشنوه خیالش راحت میشه که عاصف بهش میگه نمیتونستم بزارم اونجا تنها باشن من میبرمشون عمارت تو هم بیا اونجا. سودا با سیلا بحث میکنه چون سیلا بهش گفته با بابام تصمیم گرفتیم فرار کنیم بریم اما سودا باهاش دعوا میکنه که همچین چیزی نمیشه! عفت میره پیششون و ازشون میخواد بس کنن.

عاصف با ثریا و جان افزا از راه رسیدن و عفت ازشون میخواد برن استراحت کنن. بعد از چند دقیقه ماهر به اونجا میاد و با دیدن جان افزا و مادرش بغلشون میکنه و خداروشکر میکنه که حالشون خوبه. سپس میخواد برن که عفت بهش میگه نمیزارم برین وقتی اون بیرون واستون امن نیست نمیتونم بزارم برین! سپس عاصف و عفت با ماهر حرف میزنن و عاصف بهش میگه اگه انقدر با این ازدواج مخالفی باشه ازدواج نکن من یه راه دیگه پیدا میکنم بالاخره ولی اینجا خونه توعه سپس از اونجا میره که عفت هم باهاش حرف میزنه و میگه که یاد پسرم منو میندازی و از خاطراتش با پسرس بهش میگه و در آخر همدیگرو بغل میکنن. کمیسر رشید کورشاد را زندانی کرده و به گوشی سارا یه پیام داده از طرف کورشاد که دارم میرم خارج از کشور باید فرار کنم میام یه روزی دنبالتون فقط هرکی ازتون چیزی پرسید چیزی نگین شمارو به خدا و کمیسر رشید میسپارم. سارا این پیامو دیده و به مادر کورشاد نشون میده او میگه یه جای کار میلنگه نمیتونم باور کنم! از این پیام به هیچکی چیزی نمیگیم فقط باید بفهمیم ماجرا چیه. سیلا وقتی میفهمه که ماجرای فرار کردنشون. عمه سودا به پدربزرگش گفته باهاش دعوا میکنه، وقتی با عصبانیت از اتاق عمه اش بیرون میاد عفت که حرفاشو شنیده بهش میگه باهم یکم حرف بزنیم؟!…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی داستان یک شب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا