خلاصه داستان قسمت ۱۸۵ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۸۵ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود.
خلاصه داستان قسمت ۱۸۵ سریال ترکی تازه عروس
بلا با گریه بهشون میگه که هازار پاهاشو هنوز حس نمیکنه و قلندر و کامیل برای اینکه بلا آروم بشه میخوان از اونجا ببرنش که هازار یکدفعه صداش میزنه و میگه نرو همگی برمیگردن که میبینن هازار رو پاهاش ایستاده و تا دم در اومده همه ی اونا شوکه میشن و بلا با خوشحالی میگه تو رو پاهاش وایسادی! و دورش جمع میشن و خوشحالی میکنن آنها روی ویلچر می نشانند و میگن که تو تازه عمل کردی نباید رو پاهات وایسی! ۵ ماه بعد؛ بلا رو پشت بوم ایستاده و شکمش جلو اومده که هازار با پاهای خودش پیشش میره و میگه وقت پیاده رویه عزیزم حاضری؟ بلا میگه این دخترمون انگاری تورو بیشتر دوست داره وقتی صداتو میشنوه شروع میکنه به لگد زدن به شکمم نمیدونی چیکار میکنه که! آنها باهم کمی صحبت میکنن و سپس راهی میشن. قلندر و کامیل تو حیاط دراز کشیدن و درباره اسم نوه شان باهمدیگه صحبت میکنن. کامیل میگه هازار قشنگه به هازار هم نزدیکه قلندر میگه ولی به نظرم اسم مادر بزرگشو بزارنیعنی کلثوم. کامیل مخالفت میکنه و میگه ولی تو این دوره زمونه کسی از این اسما نمیزاره اسم باید مدرن باشه قلندر میگه پس بزارن آثنا به آسیه هم میاد کامیل میگه چقدر هوشمندانه پس چطوره بزارن کاملیا؟ قلندر کلافه میشه و میگه اصلا ولش کن قلندر وقتی میفهمه کامیلا فردا داره از استانبول اونجا میاد تو خودش میره و حالش گرفته میشه. بلا و هازار ازشون میپرسن که اونجا چیکار میکنن قلندر میگه داری رویا باقی میکنیم و برای بچه اسم انتخاب میکنیم بلا از اینکه اونا دارن اسم انتخاب میکنن عصبی میشه هازار میخواد آروم باشه و از اونجا میرن. بعد از رفتنشون کامیل میپرسه چخبر؟ قلندر میگه از چی؟ منظورت معتبر و عایشه ست؟ کامیل میگه آره خوب منظورم اونا هم بود ولی میدونم معتبر خانم رفته ولایتشون از عایشه خانم چخبر؟
قلندر میگه زن مردم به من چه ربطی داره؟ کامیل میگه چی؟ ازدواج کرده؟ قلندر میگه نمیدونم آفت و عایشه درحال نون درست کردن هستن تو عمارت دوران ها که عایشه هرچی درست میکنه خودش میخوره آفت میگه تو که هرچی درست میکنی خودت میخوری حداقل واسه گوکانمم ببر زیر آفتاب داره کار میکنه عایشه درست میکنه و آفت میبره واسش. گوکان به آفت میگه کار پیدا کردم آفت خوشحال میشه و میگه چه کاری؟ گوکان میگه واسه پلیس درخواست داده بودم سریعا قبول کردن آفت میگه بازم باید مثل دوران سربازیت منتظرت بمونم؟ گوکان میگه نه اینسری فرق داره جام مشخصه شماهارو هم میبرم آفت خوشحال میشه که عایشه میگه من هیچجا نمیام من نمیتونم آقارو ول کنم بیام که همینجا میمونم. بلا و هازار تو باغ پرتغال در حال قدم زدن هستن که یکدفعه بلا چشمش به لا به لای باغ پرتغال میوفته که خان سرشو گذاشته رو پای هژا و در حال حرف زدن هستن او با عصبانیت به اونجا میره و باهاشون دعوا میکنه هازار سعی میکنه آرومش کنه و میگه اینجا چخبره؟ خان میگه خبری نیست نشستیم اینجا فقط حرف میزدیم بلا میگه چرا تو همچین جای خلوتی نشستین هان؟ هازار با عصبانیت هژارو میفرسته بره و به خان میگه میدونی بابا بفهمه چیکار میکنه؟ مگه هوو تو این عمارت قدغن نشده؟ خان دلیل میاره که هازار میگه هیچ دلیلی قابل قبول نیست! از زنت دلخوری باهاش قهری برو با خودش حرف بزن چرا با یکی دیگه؟ اونم از دخترهای عمارت که الان حکم ناموسمونو دارن! و ازش میخواد به خودش بیاد تا اوضاع خراب نشده و از اونجا میرن. وقتی میخوان به خانه برن همان موقع آفت و گوکان از راه میرسن و باهمدیگه سلام و احوالپرسی میکنن سپس هازار میگه چه خوب کردی برگشتین اما گوکان میگه نه واسه خداحافظی اومدیم و میگه بریم داخل تعریف کنم.
گوکان برای همه تعریف میکنه که میخوان برن و در آخر میگه ولی ازت یه چیزی میخوام بابا قلندر میگه چی؟ گوکان میگه وقتی میرم آفت با خودم میبرم ولی مامانم نمیاد هرکاری میکنم میگه نمیتونم بیام ازت میخوام حواست بهش باشه قلندر میگه چی؟ به من چه؟ معلومه نمیخواد بیاد چون میخوام منو اینجا عذاب بده! ببرش! گوکان میگه هرکاری میکنم راضی نمیشه بیاد خوب چیکارش کنم؟ اینجام کسیو نداره فقط میخوام خیالم راحت باشه که احساس تنهایی نمیکنه قلندر میگه باشه به خاطر تو گوکان خوشحال میشه و دستشو میبوسه. بلا به اتاق نازگل میره که میبینه داره طلاهاشو با دستمال تمیز میکنه و قربون صدقه شون میره او با کلافگی و با طعنه بهش میگه اگه دست نجنبونه ممکنه خان به جای جلوی پای اون جلوی پای یکی دیگه زانو بزنه نازگل با تعجب میگه چی؟ تو چیزی میدونی نمیگی؟ بلا میترسه و میگه نه من چیزی نمیدونم وگرنه میگفتم همینجوری گفتم بهت. شیرین درمان وسواسشو از سر گرفته ولی زیادی دیگه بیخیال شده و هم خونه خیلی کثیف شده هم باران یه لباس تمیز و اتو کشیده پیدا نمیکنه. او با کلافگی از شیرین میخواد یخورده به خونه برسه اما شیرین میگه الان حوصله ندارم. عایشه به اونجا میره و از شیرین کلی غذا میخواد درست کنه شیرین کلافه میشه و به باران میگه من دیگه نمیتونم خسته شدم معتبر به اونجا میاد و عایشه از دیدنش خوشحال میشه آنها باهمدیگه گرم صحبت میشن و بهم میگن چیکار کنن و کجا بمونن معتبر پیشنهاد میده برگردن پیش آقا اما عایشه میگه فکر نکنم قبول کنه دیگه باید سالیان سال پیش باران و شیرین بمونیم آنها باهمدیگه با تعجب میگن چی؟ باران پیش قلندر میره و ازش میخواد تا مامانارو بزاره بیان اونجا بمونن اما قبول نمیکنه. هازار به اتاق هژا میره و باهاش اتمام حجت میکنه که فقط به کارهای عمارت برسه و حواسش هست اگه ببینه یکبار دیگه کار دیگه ای میکنه اخراجش میکنه و از اونجا میره که هژا حرص میخوره….