خلاصه داستان قسمت ۲۰۶ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰۶ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی ، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

خلاصه داستان قسمت ۲۰۶ سریال ترکی تردید (هرجایی)

هازار دلشاه را به عمارت شاداغلو و به دیدن مادرش می برد و مادر و دختر از دیدن دوباره هم شوکه می شوند. دلشاه از حال می رود و هازار او را به اتاق می برد و زهرا لباس های خیس او را عوض می کند و از دلشاه خواهش می کند درباره دروغی که در مورد مرگ شکران گفته بود و باعث رفتن او شده بود چیزی به هازار نگوید. اما هازار از پشت در همه حرف های او را می شنود و ناراحت می شود.در عمارت اصلان بی میران نمی تواند حرف عزیزه را که به او گفته دلشاه زنده است باور کند. فسون می گوید: «عزیزه درست گفت. اون سال ها مادرت رو زندانی کرده بود. من نجاتش دادم. حالا ون در امنیته.» میران دوان دوان به سمت عمارت شاداغلو می رود و ریحان و گونول و فیرات با اتومبیل پشت سر او می روند. فسون هم به عزیزه می گوید: «منم به عمارت شاداغلو می رم تا بگم دشمن خودشون رو بشناسن.» هارون به مادرش می گوید: «بهتره دخالت نکنی واگرنه من از این خونه خواهم رفت.» فسون به حرف های پسرش توجهی نمی کند و می رود و عزیزه هم که برای اولین بار نمی داند چه کند به خانه شاداغلوها می رود. هارون بعد از رفتن مادرش دست یارن را می گیرد و با هم به هتل می روند.

میران وارد عمارت شاداغلو می شود و گریان و ناباور از هازار و شکران می پرسد که آیا حقیقت دارد که مادرش زنده است؟ در همین حال دلشاه از پله ها لرزان و ترسان پایین می آید و میران او را مادر صدا می زند اما دلشاه می گوید: «پسر من مرده. من فقط مادرم رو دارم.» و شکران را بغل می کند. میران و هازار تلاش می کنند که به او بقبولانند که میران پسر اوست ولی دلشاه نمی پذیرد. عزیزه و فسون که با هم به عمارت شاداغلو رسیده اند وارد عمارت می شوند و فسون می گوید: «کار عزیزه بوده! سال ها این زن بیچاره رو زندانی کرده و به اون گفته که پسرش مرده.» هازار و میران به سمت عزیزه هجوم می برند اما آزاد و فیرات مانع آنها می شوند. میران داد می زند: «تو همه چیزم رو ازم دزدیدی. لیاقت مردن رو هم نداری.» عزیزه داد می زند: «من می دونم که چقدر بی لیاقتم.» و به کوچه می رود و در همسایه ها را به صدا در می آورد و از آنها می خواهد در میدان میدیات جمع شوند. دلشاه به همراه مادرش به اتاق می رود و می گوید: «به من دروغ نگین! عزیزه به من گفت پسرم مرده. من نتونستم فرار کنم و اسیر اون زن شدم.» زهرا با شنیدن این حرف ها از کاری که با دلشاه کرده پشیمان می شود.

عزیزه همه را در میدان جمع می کند و فریاد می زند: «من ریحان رو با لباس عروس اینجا رها کردم. به میران دروغ گفتم و زندگیش رو تباه کردم. دلشاه رو از دست هازار دزدیدم. به عروسم سلطان ظلم کردم و اون رو روانی کردم و پسرش رو ازش پنهان کردم. من به همه حتی به خانواده خودم ظلم کردم. چون خودخواهانه می خواستم انتقام بگیرم. به من فحش بدید. منو کتک بزنید. من لیاقتش رو دارم.» همه مردم به او لعنت می فرستند. عزیزه از میران خواهش می کند که او را ببخشد اما میران می گوید: «کارهایی که کردی قابل بخشش نیست. تو نمی تونی ظلم هات رو جبران کنی.» عزیزه اسلحه محمود را برمی دارد و روی سرش می گذارد. گونول جیغ می کشد و ریحان که نمی خواهد هازار و میران شاهد مرگ مادر و مادربزرگ خود باشند اسلحه را از او می گیرد.  گلوله شلیک می شود و کسی در این میان زخمی نمی شود. ریحان به عزیزه می گوید: «تو حق نداری بمیری. باید زنده بمونی و تاوان گناهات رو بدی. شاید اینطوری بخشیده بشی.» مردم پراکنده می شوند و فسون به عزیزه که روی زمین نشسته و گریه می کند می گوید: «تو اجازه مردن نداری. لیاقتت همینه که عذاب بکشی.»

 

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا