خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی عشق از نو + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی آن ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.

قسمت ۶ سریال ترکی عشق از نو

خلاصه داستان سریال ترکی عشق از نو 

زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمی‌داند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما می‌شود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه می‌گیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا می‌شوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانه‌ای را می‌آفریند.

قسمت ۶ سریال ترکی عشق از نو 

بعد از رفتن آنها، ایرم برای دیدن فاتح به خانه می آید. فاتح با دیدن او کلافه شده و با مقدس بحث میکند. سپس سوار ماشین می شود تا برود، اما ایرم نیز سوار شده و به اصرار میخواهد با فاتح حرف بزند. او میگوید که اتفاقات اخیر و زندگی فاتح در آمریکا را ندیده میگیرد و باز هم قصد تشکیل زندگی با او را دارد و حاضر نیست از او دست بکشد.فاتح از توضیح دادن خسته شده و او را پیاده میکند. زینب و مادر بزرگ و سلین، خواهر فاتح به مرکز خرید رفته و لباس می خرند. آنها مدت زیادی را در مغازه ها می‌چرخند و شوکت و کامل و جواد که در حال تعقیب آنها هستند، خسته و کلافه می شوند. آنها بعد از خرید سوار ماشین می شوند تا برگردند ‌. در راه، شوکت از اینکه فرصت دزدیدن زینب را پیدا نکرده، تصمیم می‌گیرد با تهدید اسلحه آنها را نگه دارد و زینب را پیاده کند، اما هنگامی که آنها قصد پیچیدن مقابل ماشین را دارند، به حاشیه رفته و تصادف میکنند. زینب در خانه حاضر شده و وقتی بیرون می آید تا حرکت کنند، فاتح از دیدن زیبایی‌ او متحیر شده و از او تعریف میکند. مادر بزرگ بخاطر نداشتن حلقه ، برای فاتح و زینب حلقه خریده است تا بعد از خواستگاری دستشان کنند. مقدس مدام حرص میخورد و به تمام کارهای آنها طعنه می زند. وقتی که همگی به خانه شوکت می رسند، یادگار از آنها استقبال کرده و می‌گوید که شوکت هنوز به خانه نیامده است.

همان لحظه، اورهان به خانه آمده و با پریشانی خبر میدهد که شوکت تصادف کرده است. همگی به سمت بیمارستان می روند. وقتی شوکت به هوش می آید، فاتح که با دسته گل بالای سر او ایستاده، زینب را از او خواستگاری میکند. شوکت عصبی شده و این حرکت را بعد از فراری دادن زینب و بچه دار شدن آنها بی معنی می‌داند. فهمی توضیح میدهد که آنها بخاطر انجام رسم و رسوم این کار را انجام داده اند. شوکت نگاهی به سلین کرده و میگوید در صورتی این ازدواج را قبول دارد که آنها نیز سلین را به اورهان بدهند. همه شوکه و عصبی شده و به خانه برمی‌گردند. فهمی میگوید که چنین کاری نمی‌کند. فاتح میگوید که مطمئن است که شوکت شوخی کرده است، اما زینب میگوید که پدرش شوخی ندارد و در این مورد کاملاً جدی بوده است. صبح روز بعد، فهمی به خانه شوکت می رود تا با او صحبت کند. یادگار که خودش مخالف حرف شوکت است، میگوید که پسرش قصد ازدواج با دختر فهمی را ندارد. فهمی به شوکت میگوید که این حرکت منطقی نیست و با این روش نمی شود برای چنین موردی قصاص تعیین کرد. شوکت مقابل فهمی با اورهان تماس گرفته و سپس میخواهد که گوشی را به سلین بدهد. شوکت گوشی را به فهمی داده و سلین با استرس به فهمی میگوید که او را دزدیده اند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا