خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…
خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی تازه عروس
قلندر در باغ راه میره و به هازار و خان میگه ای خدا انگاری همین دیروز بود با دستای خودم به اینا آب میدادم تا بزرگ بشن! به شما ها هم همینجوری رسیدم تا بزرگ بشین. سپس میگه من تلاشمو کردم تا شما متعلق داشته باشین به همین خاک ولی اگه میخواین بگین میخوایم از ریشه دربیایم و از اینجا بکنیم و بریم عیبی نداره. هازار بهش میگه شما خیالتون راحت باشه باهمدیگه باشیم از پسشون برمیایم سپس میگه من میرم به کارهای کامیون ها میرسم خان هم به کارهای اینجا خان بهش میگه آره بابا از پسشون برمیایم. بلا واسه هازار لباس جمع میکنه که هازار بهش میگه من دارم واسه دو روز فقط میرم این پنجمین زیرپوشیه که واسم گذاشتی! سپس ازش میخواد تا فقط یه دست لباس بزاره و بارشو سنگین نکنه. هازار به شیرین میگه من تو این دو روز بلا را به تو میسپارم حتی به مامانمم اعتماد ندارم! زن های عمارت در اتاق نشستن و آسیه میگه نمیدونم باید چیکارکنم که دیگه این عروس از اینجا بره! معتبر میگه تقصیر خودمونه باهاش خیلی بد رفتاری کردیم، ما بدرفتاری کردیم هی بهش کار دادیم باعث شد کار یاد بگیره سپس به بیرون اساره میکنه و میگه ببینین داره با بچه ها بازی میکنه حتی اونارو هم به خودش جذب کرده! آسیه میگه پس باید چیکار میکردیم؟ با کسی که میخواستیم از اینجا بفرستیمش بره باید خوب رفتار میکردیم؟ معتبر میگه آره باید باهاش مثل خودش رفتار میکردیم تا اون به ضربه بزنه! و ما خوب بیایم به چشم قلندرخان همگی تایید میکنن و لبخند مرموزی میزنن. قلندرخان قهوه میخواد که بلا بهش میگه الان واستون میارم معتبر میاد و میگه نمیخواد تو زحمت بکشی دخترم برو نازگل میریزه اما قلندر میگه من میخوام از دست بلا قهوه بگیرم معتبر میگه خوب حالا که آقا میخوان برو بریز. قلندر جا میخوره و میگه بهش تیکه ننداختیا! معتبر میگه باهاش کنار اومدم دیگه هازار دوستش داره دیگه چیکارش کنیم سپس به قلندر پیشنهاد میره تا بره پیش پدر و مادر بلا تا ببینه چیزی میخوان یا نه قلندر که حسابی تعجب کرده قبول میکنه و میگه آره باید برم ببینم خونه ویدا کردن اصلا یا نه.
دیلان یه سینی باقلوا درست کرده و به عمارت میاد نازگل میپرسه اینجا چیکار میکنی؟ دیلان میگه اومدم یخورده هیزم بریزم تو آتیش بعد برم سپس میگه میخوام با بلا شیرینی و قهوه بخوریم و حرف بزنیم نازگل بهش میگه تو چه موزماری هستی دیگه سپس بلا را صدا میزند. بلا وقتی میاد نازگل بهش میگه دوستت اومده و میگه برو قهوه بریز باهم شیرینی بخوریم اما دیلان میگه ولی من تنهایی با بلا میخوام حرف بزنم سپس باهم به آشپزخانه میرن. دیلان بهش میگه ازت میخوام کارهای خانواده ام را پای من ننویسی اونا هرکاری میکنن دودش میره تو چشم من سپس ازش میخواد تا باهمدیگه دوست بشن چون اصلا اینجا کسی نیست که در حدش باشه و از نازگل و آفت بد میگه که اونا فتنهاند. بلا میگه خوبه منم اینجا اصلا دوستی ندارم! سپس دیلان ازش میپرسه خوب بگو با هازار کجا آشنا شدی؟ چجوری بود آشناییتون؟ سپس اضافه میکنه که فقط واسه این میپرسم که حرف داسته باشیم آخه دوستیم دیگه! بلا میگه ما تو دانشگاه آشنا شدیم عشقم تو نگاه اول بود هازار هم عاشقم بود ولی به خاطر اختلاف طبقاتی که داشتیم میترسید اما بعد که پافشاری منو دید خودش راضی شد دیلان میپرسه چجوری ازت خواستگاری کرد؟ بلا میگه من اگه بمیرمم اون شبو فراموش نمیکنم خیلی رمانتیک بود دیلان حرص میخوره و حسابی حسادت میکنه. نازگل فالگوش ایستاده تا حرفاشونو بشنوه. هازار و خان به کارها میرسن که باران را میبینن و هازار باهاش به خاطر کارهایی که کرده بحث و کل کل میکنه و میگه تاوان کارتو میبینی باران میگه من پشتم گرمه! خان بهش میگه حواستو جمع کن پشتت یهو خالی نشه!
قلندر به اتاق کاملیا و کامیل در هتل میره و بهشون میگه خونه ای که میخواستینو پیدا کردین یا نه؟ کامیل میگه نه والا آیتم هایی که میخواد زیادی غیر استاندارده و بدیش اینه که همشو باهم میخواد! قلندر بهشون خونه مهمان هایش را پیشنهاد میده و میگه برن اونجا. وقتی آنها به اونجا میرن کاملیا غر میزنه که اینجا کجاست دیگه! کامیل با این بهونه که به دخترشان نزدیکن او را قانع میکنه. بلا وقتی به آشپزخانه میره معتبر بهش میگه شام امشب با تو میخوام ببینم چه دستپختی داری! نازگل بهش میگه تو اسپانیا غذای معروفی نداره؟ همونو واسمون درست کن بلا میگه چرا داره پاعلا! واستون پاعلا درست میکنم سپس به طرف اتاقش میره و با عجله به مادرش زنگ میزنه و میگه مامان بهم کمک کن دستور پخت پاعلا را میخوام کاملیا وقتی میفهمه اون میخواد آشپزی کنه میگه کوفت بخورن و تلفنو قطع میکنه. بلا به آشپزخانه میره و از اینترنت دستورشو در میاره کاملیا به اونجا میره و میگه اومدم بهت کمک کنم ولی دستورشو فقط میدم و میرم. بلا همه مواد را رو میز میزاره ولی میبینه که مرغ ندارن نازگل از راه میرسه و میگه برو از مرغداری عمارت بردار و خودت قربونیش کن ولی قلندرخان خروس بیشتر دوست داره! بلا به مرغداری میره ولی نمیتونه خروس پیدا کنه فرهاد از راه میرسه و بلا ازش میخواد خروس قربونی کنه و واسش ببره. بلا بالاخره غذاشو آماده میکنه و وقتی زن های عمارت غذا میخورن حسابی خوششون میاد ولی هرکدام ایرادی ازش میگیرن. قلندر از راه میرسه و از غذا میخوره سپس حسابی خوشش میاد اما وقتی میفهمه خروسش را کشته حالش بد میشه و با ناراحتی میره. موقع خواب همه ی آنها بیرون روی میگیرن چون مادر بلا از قصد همچین دارویی ریخته بود داخل غذا! بلا به هازار زنگ میزنه تا ببینه کجاست و رفع دلتنگی کنه اما بعد از کمی حرف زدن صدای بوق ممتد کامیون به گوشش میرسه…..