خلاصه داستان قسمت ۸۶ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۸۶ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…
خلاصه داستان قسمت ۸۶ سریال ترکی تازه عروس
آفت تو آشپزخانه میگه دیدی؟ عمر خوشبختیمون کم بود! نازگل میگه عیب نداره زود اینم میگذره. آفت میگه آره میگذره ایشالله میریم خونه خودمون دیلان میخنده و میگه شما ته تهش بتونین برین تو حیاط عمارت! نازگل میگه خان بهم گفته میخوایم بریم استانبول بمونیم آفت میگه واقعا؟ گوکان هم به منم همینو گفت و آنها همدیگرو بغل میکنن و خوشحالی میکنن که مادرهاشون به اونجا میان و میگن خیر باشه! پاشین برای آقا جیگر درست کنین آسیه هم بلارو صدا میزنه تا کار کنه که کامیلیا میگه به کی میخوای دستور بدی؟ آنها باهم میخوان دعواشون بشه که ترکمن میگه بس کنین دیگه حوصله دعوای شماهارو دیگه ندارم! سپس به آفت و نازگل میگن که به مادرهاشون کمک کنن. آنها سینی صبحانه را می چینند و همگی شروع میکنن به خوردن. قلندر از بلا میپرسه که چرا چیزی نمیخوره بلا میگه میل ندارم بابا قلندر اما قلندر میگه من به خاطر تو اینجا برگشتم تو چرا غذا نمیخوری! بلا میگه که باید کم کم دیگه بریم قلندر و کورکوت کلافه میشن و میگن باز داری حرف از رفتن میزنی که! نمیشه نری؟ بلا میگه نه موندن واسه کسیه که هم خود طرف بخواد بمونه و دوست داشته باشه هم دوسش داشته باشن من از وقتی که اومدم همه را دوست داشتم و تمام تلاشمو کردم که تو قلب شماها هم برم اما واسه یکسریا نشد منم دیگه نمیتونم بمونم! قلندر به زن هاش نگاه میکنه و میگه نمیخواین چیزی بگین؟ معتبر میگه چی بگیم آخه خودش عاقل و بالغه همونجوری که اومده میخواد بره عایشه میگه آبجی معتبر راست میگه ما کاری نمیتونیم بکنیم که أسیه میگه آره ما نمیتونیم کسیو که نمیخواد بمونه بزور نگهش داریم هرجور که خودش راحته. قلندر به هازار میگه تو یه چیزی بگو پسرم هازار میگه باباجون من جایی میمونم که همسرم اونجا باشه و خوشحال باشه از وقتی زنمو آوردم اینجا هر بلایی که خواستن سرش آوردن دیگه نمیتونم قبول کنم که بازم به کارشون ادامه بدن.
پس ما میریم استانبول آسیه میگه نمیرین! میره، هرجا که میخواد میره تو میمونی همینجا! هازار میگه مامان جان اشتباه برداشت کردی من گفتم هرجا زنم باشه منم همونجام! آسیه میگه واقعا اینجوریه؟ آقا تو یه چیزی بهش بگو سپس از جاشون بلند میشن برن که قلندر میگفت حداقل صبر میکردین صبحانه میخوردیم باهم بعد! همگی ایستادن و کامیل و کامیلا با هازار و بلا ازشون خداحافظی میکنن و دست بزرگترارو میبوسند تا برن. تو حیاط کامیل به قلندر پیشنهاد میده تا باهاشون بیاد و یه هوایی تازه کنه بعد از این همه ماجرا به هوای تازه احتیاج داری! قلندر میگه نه من نمیتونم بیام هرسری اینجارو ول کردم زن هام رفتن کاباره نمیشه، کامیلا جلو میره و میگه الان چی گفتی؟ قلندر میگه گفتم نمیتونم دیگه ازشون جدا بشم، کامیلا میگه خوب بیاین با همدیگه بریم خونه ما! قلندر میگه چی؟ حالتون خوبه؟ الان شما همه ی مارو دعوت کردین به خانه تون؟ سرتون جایی نخورده؟ کامیلا میگه نه یکبارم بیاین من ازتون پذیرایی کنم تا بفهمین باید چجوری مهمونداری کنین! سپس به عایشه و آسیه و معتبر که تو تراس ایستادن میگه بیاین جبران کنم! جرأت دارین بیاین، همگی خوشحال شدن و قلندر وقتی ازشون میپرسه تایید میکنن که بریم قلندر میگه باشه دیگه میخوان که بیایم سپس باران میاد و میگه منو میخواین اینجا تنها بزارین؟ بلا میگه نه با همه باهم یا هیچکی مگه نه باباقلندرجون؟ او تایید میکنه و همگی خوشحال میشن سپس میرن تا چمدونشونو جمع کنن و حاضر بشن قلندر به جمیل میگه ۰۰۵ را آماده کنه. کامیلا میگه ۰۰۵ چیه؟ فرست کلاسه؟ اما وقتی میاد میبینه یا اتوبوس قدیمیه و میگه قراره با این بریم؟ این که مارو میکشه!
آنها هرچی میگن کامیلا راضی نمیشه که با اون اتوبوس راهی بشه واسه همین نارگل بهش دوغ میده که توش داروی خواب آورده و وقتی میخوابه سوار اتوبوس شده و راهی استانبول میشن. تو مسیر باران بلندگو را برمیداره تا باهاشون حرف بزنه و سرگرمشون کنن عایشه میگه ما گرسنه ایم غذایی چیزی بیار بخوریم باران میگه تا۵ دقیقه دیگه خوراکی میدیم بخورین تا یه جا نگه داریم واسه خوردن غذا. باران چای با کیک و بیسکویت داره پخش میکنه که عایشه غر میزنه و میگه ما گرسنه ایم این چیه آخه؟ باران میگه گفتم که یه جا نگه میدارین واسه خوردن غذا صبر کن! سپس پیش شیرین و دیلان میره و به هوای چای و پذیرایی کردن با شیرین حرف میزنه. شیرین چای میخواد که دیلان میگه منم همینطور اما باران فلاسک چای را بهش میده و میگه خودت بریز دیلان عصبی میشه و میگه چرا انقدر فرق میزاری بینمون؟ نازگل به خان میگه من دلم یه چیز گرد و نارنجی و آبدار میخواد! خان میگه پرتقال؟ نازگل تایید میکنه که خان میگه وایسا برسیم شهر اما نازگل پاشو تو یه کفش میکنه که من همین الان میخوام اونم تازه مثل پرتقال های عمارت. خان بعد از کمی بحث کردن به هازار میگه کنار نگه داره تا بره بیاره. او تو باغ پرتقال میره اما هرچی صدا میزنه کسیو نمیبینه واسه همین چندتا پرتقال میچینه و میخواد بره که از پشت رو سرش اسلحه گذاشت خان ماجرارو میگه ولی اون مرد دنبالش میوفته. قلندر بهش میگه اینجا چخبره؟ و اون مرد وقتی میفهمه نازگل حامله ست میگه هرچقدر میخواد برین بردارین. کامیلا اثر قرص تموم میشه و از خواب بیدار میشه و وقتی میفهمه با اتوبوس ۵ ساعته که تو راهن عصبی میشه و میگه آنتالیا رسیدی برو فرودگاه با پرواز ما میریم. هازار وقتی میخواد دوباره استارت بزنه میبینه ماشین روشن نمیشه و همگی کنار خیابون نشستن و نمیدونن چی میشه….